۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

دین آچار فرانسه قدرت طلبان


از همان موقعی که فرق علی (ع) را در محراب شکافتند و کافرش خواندند و سبّ علی (ع) و آل علی (ع) در بالای منابر دلیل بر ایمان و تدین شد و حسین را در صحرای کربلا سر بریدند و به جرم بیعت نکردن با امیرالمؤمنین یزید بن معاویه کافر و ملحدش خواندند و فیلسوف بزرگ شرق وغرب پورسینا را به جرم دگراندیشی، چون حرفهایش را نمی فهمیدند و سخنانش پایه های قدرتشان را می لرزاند و پیشروتر از زمان خودش بود . ناصر خسرو قبادیانی ، شاعر و دانشمند معروف را به جرم کفر و زندقه آواره اش کردند . حکیم عمر خیام نیشابوری ، پایه گذار علم جبر ، ریاضیدان ، اختر شناس ، فیلسوف و شاعر گرانقدر را تکفیر کردند . زکریای رازی ، پزشک ، شیمیدان ، کاشف الکل ، دانشمند و فیلسوفی که در غرب هم مانند او کمیاب و شاید نایاب است را برچسب کفر و الحاد زدند . حلاج را بر سر دار کردند . حکیم توس فردوسی بزرگ را به جرم کفر اجازه ی دفن جنازه اش را ندادند . مولانا جلال الدین محمد بلخی ، مولوی را که درفقه و دین و فلسفه سرآمد دوران بود و از تمام خشک مغزان متدین حجره نشین عمامه بر سر عالم تر و آگاه تر بود ، چون حقیقت را دریافت و حرف حق را زد به کفر و الحاد متهمش کردند و ... تا زمانی که در قتلهای زنجیره ای نویسندگان و اندیشمندان و مخالفین سیاسی خود را می دزدند و با یک حکم تکفیر و اعدام شرعی آنها را به قتل می رسانند ، تا به امروز که هر روشنفکر را (( منوّرالفکر )) و هر دگراندیش را مفسدفی الارض می خوانند و هر اندیشه ی نو و هرکه به غیر از منافع (( آنان )) فکر کند و یا سخنی بگوید در حکم محارب با خدا و مرتد و خونش حلال و مباح است . دین به صورت ابزاری در دست عده ای مردم فریب و سیاستمدار و قدرت طلب و پول پرست و جاه طلب در آمده است و هر جا می خواهند کسی یا گروهی را بکوبند و از میان بردارند و حریف آنها نمی شوند و جوابی برای سخنان علمی و منطقی آنان ندارند دین مانند آچار فرانسه به کمکشان می آید و خیلی راحت به نام دین و برچسب کفر و الحاد آنها را محکوم می کنند و کشتنشان را بر مردم واجب می دانند .

نویسندگان و اندیشمندان و هنرمندان و دگراندیشان برای من صورت نوعی اندیشه و هنر هستند ( صرف نظر از این که چه تفکری دارند و چه گرایشی دارند و من با طرز فکرشان موافقم یا مخالف ) ، که نمی توان راحت در موردشان داوری کرد . نویسنده یا هنرمند یا اندیشمندی را تکفیر یا تسفیق نمود . تازه از این قافله ی تکفیر و تسفیق چه دست آوردی داشته اند ؟ ( فقط قدرت و انحصارطلبی و به این بهانه ها کوبیدن و نابود کردن مخالفان . هرچند اندیشه و فکر از بین نمی رود . اینها افراد را از میان برمی دارند ، ولی جلوی تفکر و اندیشه را نمی توانند بگیرند . )

دین آمده است تا انسانها را از کفر و فسق برهاند یا خود وسیله ی تکفیر و تسفیق شود ؟
دو گونه دیدگاه و نظرگاه و داوری در مقابل هم قرار گرفته اند ( صرف نظر از این که مسلمان و مؤمن و متدین باشند یا لائیک و سکولار ) . این دو گونه داوری در قلمرو فلسفه ی سیاسی و اندیشه ی دینی و هنر و خلاقیت و مقوله ی آزادی ، هرکدام دید و داوری ویژه ی خود را دارند . تردیدی نیست که نقد و نظر پایانی ندارد و این دریای پرشور پایابی نمی شناسد . باید مدام اندیشید و سخن گفت و تحمل کرد و گمان نکرد که تمام حقیقت پیش ماست و دیگران همه بر باطل و کفر و زندقه می روند و جایشان در جهنم است و یاران و همراهانشان همه جهنمی ! بحث انتخابات اخیر و درگیریها و اعتراضات و شورشهای پس از آن و سرکوب مردم و حمله به افراد برجسته رژیم و پایه گذاران و معماران نظام ولایت فقیه ، یک فرصت تاریخی و طلایی برای ملت ایران به ویژه دانشجویان ، روشنفکران و افراد تحصیل کرده و هنرمندان و اندیشمندان و صاحبان تفکر و تعقل به وجود آورد و درسی به آنان آموخت که هیچ فیلسوف و استاد و معلم و گروه و دسته ای نمی توانست به این زلالی و شفافی و به این سرعت ، چهره ی واقعی گردانندگان حکومت و رهبران و تصمیم سیاست گذاران مذهبی و مراجع و علما و گردانندگان دکان دین را آشکار کند و اهداف آنها رانمایان سازد . اگر قرنها کسی تلاش می کرد و یا متفکران با دلیل و برهان و ارائه ی سند و مدرک و مستندات تاریخی کوشش می کردند تا حقیقت دین و گردانندگان آن را برای مردم بازگو کنند بازهم کسی حرف و سخن آنها را باور نمی کرد و مراجع دینی با دورویی و ریا و نیرنگ و فریب ( همانگونه که قرنها ماهیت واقعی دین و اهداف خودشان را از دینداری پنهان کرده اند ) اهداف و چهره ی واقعی خود را پنهان کرده و مانند کشیشان قرون وسطی و کاهنان درگاه فرعون و مغان دربار ساسانیان نقاب مردم فریبی می زدند و رازشان برملا نمی شد .

اینها یا نمی دانند و نمی فهمند و یا نمی خواهند بفهمند که فرهنگ و هنر و اندیشه نیازمند حکمت است . این سخن ناصر خسرو ستاره ی راه هر حکومت و دولت و مکتب و ایدئولوژی و گروه و سازمان می تواند باشد :
جهان را به آهن نشاید بستن به زنجیر حکمت ببند این جهان را
حکمت نقطه ی التقا و تعادل دل و دیده و جان و عقل است . اما نکته ای که درباره ی نظام و افراد و گروههایی که امروز بر ایران حکومت می کنند و نمی توان از آن چشم پوشید . بهره گیری ابزار گونهاز دین و مقدساتی است که برای جامعه محترم و مهم است و با آن می توان گالیله ، خیام ، پورسینا و ... را خلع سلاح و تسلیم کرد ، تا چه رسد به روشنفکران امروز .

این نظام و انقلاب و رهبر و بنیانگذارش قرار بوده است که عرصه ی سیاست و سلوک سیاسی خود را متناسب با ارزشها و مبانی دینی سامان دهند و نه این که در عرصه ی رقابت سیاسی و فرهنگی و اجتماعی و به ویژه در در جایگاه اندیشه و تفکر و تعقل دین را به عنوان ابزاری به کار گیرند . بدیهیست که تردستیها و بهره گیریهای ابزارگونه از دین اگر در مقطعی هم منفعت محدودی داشته باشد سرانجام کفها به کنار می رود و چهره ی حقیقت مثل آب درخشان جلوه می کند .

در جهان امروز ( در زمانهای قدیم و در طول تاریخ هم به همین صورت بوده است ) اندیشه را باید با اندیشه پاسخ گفت و انسان و فرهنگ عمومی جوامع بشری پیشرفت کرده است و با سفسطه و دروغ پردازی و فرافکنی دیگر نمی توان جامعه را فریفت . با زور چماق و سرنیزه ، حتی با توپ و تانک هم نمی توان جلوی اندیشه و تفکر را گرفت . اینها یا نمی دانند و هنوز این حقیقت را درک نکرده اند و یا این که از پاسخ دادن عاجزند و چیزی در چنته ندارند که بتواند پاسخگوی نیازهای فکری و اجتماعی انسان هزاره ی سوم و قرن بیست ویکم باشد .

هر صدای اعتراضی که بلند می شود و مردم حق و حقوق از دست رفته و چپاول شده و پایمال شده ی خود را طلب می کنند ، فریاد (( وا اسلاما )) ی آنها بلند می شود . هر اندیشه ی نو و هر فکر جدید و پرسش منطقی و اصولی که مطرح می شود ( حتی از جانب افرادی که وابسته ی خودشان هستند و ریشه ی آنها یکی است ، مانند دکتر سروش و ... ) به جای این که با دلیل و منطق و به این پرسشها ، پاسخ درخور و شایسته دهند و الگویی برای دیگران باشند و به جوانان و پیروان دیگر مکتبها نشان دهند و ثابت کنند که مذهبشان و گفتارشان قوی و اصولی و بر مبنای منطق و فلسفه ی محکم استوار است ، فریاد (( واشریعتا ، وااسلاما )) سر میدهند . و با شمشیر کفر و زندقه و محارب با خدا سرشان را می برند . غافل از این که شمشیر آنها امروز دیگر در برابر موشکها و بمبهای اتمی اندیشه های علمی و تفکرات اصولی و منطقی که بشر بدان دست یافته ، تاب مقاومت ندارد و درهم می شکند .

این قرن ( قرن جدید ) به عقیده ی من ، { قرن گفتگوی فرهنگها است } ، نه گفتگوی تمدنها . خاتمی اشتباه کرد ، حال به عمد یا سهو ، که گفت : { گفتگوی تمدنها } . ( شاید هم حساب شده بود و می خواست مطابق با ذوق و سلیقه ی آمریکائیها سخن بگوید ) اما به نظر من ، او نمی دانست یا نفهمید که آمریکائیها فرهنگ را با تمدن یکی می دانند و آنها را یکی حساب می کنند و معمولاً هم آنها را با هم اشتباه می کنند و زمانی که با کشور یا ملتی در حالت جنگ قرار می گیرند و به آن کشور حمله و تجاوز می کنند ، می گویند : { ما برای حفظ و نگهداری فرهنگ خود و جلوگیری از آسیب دیدن آن مجبوریم بجنگیم . } در صورتی که اگر بگویند : { حفظ تمدن } ، بیشتر قابل قبول است تا بگویند : { حفظ فرهنگ } . ولی ما مردم مشرق زمین چون هر دو را داشته ایم ( شاید در حال حاضر هم داشته باشیم ، اما حداقل در ایران در حال نابودی است ، ولی در مقاله ی دیگری درباره ی آن بحث می کنیم ) می دانیم که هرچند این دو در ارتباط تنگاتنگ و بسیار نزدیک با یکدیگر هستند ، ولی دو مقوله ی متفاوت و جدا از یکدیگرند . چون تمدن را میتوان حتی با زور به ملتی تحمیل کرد و آنها را متمدن ساخت ( کاری که استعمارگران کرده و می کنند ) اما فرهنگ و اندیشه ی کشور یا ملتی را نمی توان با زور سرنیزه و تفنگ تغییر داد . پس باید به گفتگوی فرهنگها روی آورده و از این راه دنیای بهتری برای فردا بسازیم .

راهی بزن که آهـــی بر ســـــاز آن توان زد
شعری بخوان که با آن رطل گران توان زد

(( صدا کن مرا ))

صدا کن مرا ،
تا درس عشق بیاموزمت ،
صدا کن مرا ،
تا مشق آزادگی کنیم ،
صدا کن مرا ،
تا صدایت در البرز و دماوند بپیچد ،
صدا کن مرا ،
تا زاگرس را به غرش آورم ،
صدا کن مرا ،
تا دالاهو ،
تا آلاداغ ،
تا سهند و سبلان ،
تا شیرکوه و تفتان ،
صدا کن مرا ،
تا خاموش کنیم منبر را ،
صدا کن مرا ،
تا طناب دار کنیم ،
عمامه را ،
صدا کن مرا ،
تا زیر انداز کنیم ،
عبا را ،
صدا کن مرا ،
تا مرکب خویش سازیم ،
امام جمعه را ،
صدا کن مرا ،
تا ذبح شرعی کنیم ،
رهبر را ،
صدا کن مرا ،
تا کشتارگاه کنیم ،
فیضیه را ،
صدا کن مرا ،
تا صدا کنم تو را ،
صدا کن مرا ،
تا صدا کنم دیگران را ،
صدا کن مرا ،
تا صدایمان فریاد شود ؛
فریادمان توفان ؛
و توفان سیلی و زلزله ای که ،
بنیاد ستم از جا بکند .
صدا کن مرا ،
تا سحر را صدا کنیم ،
صدا کن مرا ،
که صبح نزدیک است ،
صدا کن مرا ،
تا در بی صدایی نمیرم.


۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

(( سبز جدید ))

آسمان مان سیاه است و آبهایمان سبز؛
گندیده و متعفن،
در هیاهوی سبز وسیاه مردم گم شدند
و حرفشان به سرقت رفت.
من در چکاچک شمشیرهای قادسیه گم شدم ؛
در نهاوند به خاکم سپردند
و دربهمن پنجاه و هفت بر مزارم مرثیه خواندند .
جنگ سبز و سیاه
جنگ قریش است با قریش ،
در ستیزشان استخوانهایمان نرم شد ؛
چیزی به نامِ ملت مرد .
و بر مرگش کسی فاتحه ای نخواند .
جنگ زمین و آسمان ست ؛
تا هوایی برای تنفس نمانَد.
من اما نفس می کشم!
غیر رسمی ،
کورم !
ولی می بینم ؛
مَجازی ؛
کرَم!
ولی می شنوم ؛
غیر شرعی!
زبانم توقیف ست ؛
قلمم شکسته ؛
چرا که : سیدنا را با طلا ننوشتم.
محرمانه !
در بیت فقیه دوسیه ای دارم ؛
سِرّی ؛
هفتاد من!
من ایرانیم ؛ تنفس حّقِ من نیست .
مسلمان بود پدرم؛ آزادی سهم من نیست،
شیعه هستم؛ حّقِ من اندیشه نیست.
خنده و شادی برای من حرام است ؛
چون ((اولی الامر منکم)) دارم .

( ک - ترانه )

دین گریزی جامعه امروز ایران

سی سال پیش انقلابی در ایران رخ داد که از بسیاری جهات مهم و در جهان بی نظیر بود . ملتی یک پارچه و یک صدا ، یک شعار می دادند و هدف مشترکی داشتند و به قدری محو این هدف شدند و رسیدن به آن را دور از دسترس می دانستند که تنها به پیروزی فکر می کردند و برای پس از آن برنامه ای نداشتند و نمی دانستند ممکن است تلاشها را افراد و گروهی بکنند و زندان و شکنجه را تحمل کنند و در راه پیروزی و سرنگونی استبداد و استکبار از همه چیزشان بگذرند اما نتیجه از آن دیگری شود . آرمانها از دست بروند و هدف اصلی فراموش شود و گروه و افراد فرصت طلب به یکباره همه چیز را مصادره کنند و پیروزی را به نام خود ثبت کرده و با سلاحی برنده و دو لبه به نام (( دین )) همه را از دمّ تیغ بگذرانند .
اما این تیغ دو لبه امروز گریبان خودشان را گرفته و در این کشور کاری صورت گرفته که اگر قرنها میگذشت و خونها ریخته می شد و بزرگترین کشورها و قدرتهای امپریالیستی ،صهیونیستی و کمونیستی سرمایه گذلریهای کلان هم می کردند نمی توانستند به این راحتی و در این مدت کوتاه وجهه ی دین را خراب کنند و چهره ی واقعی و حقیقت دین را برای مردم ، به ویژه نسل جوان آشکار سازند و تا این درجه آنها را از دین بیزار کنند .

زبانی که جمهوری ولایت فقیه به کار برد ، به ویژه در این بیست سال اخیر و پس از مرگ شیطان بزرگ خمینی کبیر ، باعث شد حکومت از درون بپوسد و از هم متلاشی شود و پس از سرنگونی آن ، ملت ایران دیگر نام دین و مذهب را حتی بر زبان نیز جاری نکنند .

این زبان هتک و تهدید و خود را محور و معیار حقیقت و دین و آئین پنداشتن ، امروزه اعتباری ندارد . قتل نویسندگان ، سرکوب دانشجویان ، کتک زدن سخنرانان دستگیری و شکنجه و کشتار جوانان ، آتش زدن کتابفروشیها و ... همگی محصول چنین اندیشه خود مطلق بینی است که گمان می کند سخن و سلیقه ی او ، همان سخن و سلیقه ی دین است . دین همان است که او می پندارد و هرکس سخن ناموافقی داشت و آن سلیقه و سلوک را برنتابید ، ضدّ دین و مزدور و وابسته ی اجنبی است . به قول حافظ :

جز قلب تیره نشد هیچ حاصل و هنوز باطل در این خیال که اکثیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند عیب جوانان و سرزنش پیر می کنند
گویند رمز عشق مگوئید و مشنوید مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

اتفاق مهمی که در جامعه و انقلاب و نظام افتاده ، این است که عده ای چنان چهره ای از دین ترسیم می کنند که نه تنها جوانان ما به چنان روایت و قرائتی از دین گرایشی ندارند ، بلکه تا افقهای دوردست نیز از دین می گریزند .

خشونت در گفتار و رفتار امروزه پرچم برخی برای دفاع از دین شده است ، هیچ توجه کرده اند که این واژه (( خشن )) که آنان جزء مقدساتشان شده است و آن را مقدس می انگارند ، در قرآن حتی یک بار هم مورد استفاده قرار نگرفته است ؟

اگر ادعا می کنند علی (ع) را قبول دارند و شیعیان و پیروان علی (ع) هستند ، آیا نهج البلاغه ی علی (ع) را خوانده اند ؟ آیا می دانند در نهج البلاغه علی (ع) خشونت در کلام و رفتار مذمت شده است ؟ ( خطبه ی سوم نهج البلاغه : فصیروها فی حوزة خشناء یغلظ کلمها و یخشن مسها ) این صدای ناهموار اسلام خواهی نه تنها مثل مؤذن ناخوش آواز مثنوی نومسلمانان را فراری می دهد که مسلمانان قدیمی را نیز به حیرت و دغدغه و شک دچار می کند و آنان از خود می پرسند : ( آیا اسلامی که ما تمام عمر به آن معتفد بودیم و گرامیش می داشتیم و به احکام و قوانین آن عمل می کردیم ، این است ؟ اگر این است ، پس به قول لسان الغیب حافظ شیرازی :
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد وای اگر از پس امروز بود فردایی
اگر اسلام این بوده و مسلمانی این است ، وای بر ما که ما تاکنون چه هیولاهایی بوده ایم . )

حکومتگران و سردمداران دین معمولن دچار دو اشتباه بنیاد برانداز می شوند و مثل جهل مرکب در حلقه ی صفر این اشتباه قرار میگیرند . گمان می کنند حکومت از ملت بهتر می فهمد و بهتر می داند و دوم این که گمان می کند از ملت پاکتر و آراسته تر است. این حکومتگر می تواند یک وزیر ، وکیل ، قاضی ، حاکم شرع ، امام جمعه ، ولی فقیه یا فرمانده ی نظامی و انتظامی باشد . مگر شما ادعا نمی کنید حکومت قرآن را برقرارمی کنید؟ مگر در قرآن در سوره حجر ، آیه 88 نخوانده اید که خدا به محمد (ص) می گوید : ( و اخفض جناحک للمؤمنین ) . چرا خدا از محمد می خواهد در برابر مؤمنانش متواضع باشد ؟ علامه طباطبایی مغز متفکرتان ، خفض جناح را تواضع وسازگاری و خویشتنداری تعبیر کرده است. (تفسیر المیزان، جلد دوازدهم، صفحه 287)

ایران امروز عرصه ای است که تفاوت دو دیدگاه آمرانه و مردم سالار را به خوبی نشان میدهد. دیدگاهی که متکلم وحده است و مردم باید سراپا گوش باشند و دیدگاهی که معتقد است باید گوش خوبی بود و به سخن مردم گوش کرد و به خواسته های آنان احترام گذاشت. دیدگاهی که حکومت را حق خود میداند و مردم را مکلّف می داند که سلیقه و سخن و سلوک حکومت را باید بپذیرد و دیدگاهی که حکومت را حق مردم میداند که در برهه ای از زمان این حق و اعمال اراده حاکمیت را به امانت در اختیار گروهی قرار داده اند .

دیدگاهی که (( آزادی )) را کلمه ی مشئومه و ملعونه میداند و می خواند که در تقابل آشکار با دینداری است و می گوید : (( آزادی ضدّ دین و دیانت است و دین مخالف هر نوع آزادی . )) هنگامی که خود حکومت گران و علما و بزرگان دین (( آزادی )) را در تناقض با دین می دانند و میگویند : (( در دین (( آزادی )) مفهومی ندارد و به کار بردن لفظ (( آزادی )) هم حرام است ، لیبرالیسم را مترادف ضدّ دین و کفر می داند ، پس دیگر چه جای پرسش و درنگ است ؟ پس چرا عده ای هنوز خود را فریب میدهند و میگویند : (( این دین واقعی نیست . )) پس دین واقعی کدام است ؟ چرا عده ای هنوز حقیقت دین داری را در بستر (( آزادی )) تحلیل میکنند و هرگونه اکراه و اجبار و خشونت را مغایر اصل دین و ایمان مذهبی می شمارند ؟
مگر در طول تاریخ هر زمان بزرگان و اکابر دین و روحانیان (هردینی، از موبدان زرتشتی زمان ساسانیان ، تا کلیسای قرون وسطی و آخوندهای زمان صفویه و قاجاریه و ... گرفته تا به امروز ) به قدرت رسیده اند و در حکومت و سیاست و جامعه نفوذ پیدا کرده اند و قدرتی به دست آورده اند ، ((آزادی )) را سرکوب نکرده اند ؟

دیدگاه حاکم در ایرانِ امروز می خواهد در جامعه هیچ گناه و اشتباهی رخ ندهد . اینها میخواهند از زمین بهشتی بسازند بدون خدشه و گناه . غافل از این که کلیسا تصمیم گرفت چنین بهشتی بسازد و سیاه ترین جهنم تاریخ را در قرون وسطی ساخت . و صومعه ها و دیرها و کلیساهای خودش ، پرگناه ترین اماکن شدند . اینها حتی سواد و فهم حرفهای خودشان را هم ندارند و نمی دانند : (( حتی خدای آنها اجازه داد در بهشت او ، آدم عصیان کند و از میوه ی ممنوعه بخورد . ))

رگ رگ است این آب شیرین و آب شور در خلایق می رود تا نفخ صور

و هرروز به رنگی بت عیار برآید ، ولی اتفاقی که در جوامع انسانی و جامعه ی ایران افتاده است ، یعنی (( توسعه ی فرهنگی )) برگشت پذیر نیست . گلی که درخشید دیگر مثل غنچه فرو بسته نمی شود. در هزاره ی سوم هستیم و ابتدای قرن بیست و یکم . دولت و ملتی که قدر وقت نشناسد و موقعیت خویش را چنان که شایسته است ارزیابی نکند واز کاروان اعتلا و ارتقا و پیشرفت باز بماند در دهه های آتی، نسلهای نو داوری تحسین برانگیزی را نسبت به آنان نخواهند داشت، همان طور که ما برای این عقب ماندگی اسلاف و پدرانمان را سرزنش می کنیم و از این که فرصتهای تاریخی را یکصد سال پیش از دست دادند و بر اثر آن و سادگی و بی همتی آنها ما قرنها از غرب عقب افتادیم ، آنها را نمی بخشیم . چشم باز کنیم و منطقه و جهان را ببینیم . صدای جرس تحوّل رابشنویم وگرنه : (( کی روی ؟ ره ز که پرسی ؟ چه کنی ؟ چون باشیم . ))

(( جرس فریاد می دارد که بر بندید محملها ))

۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

به یاد سهراب ...

نوشدارویی برای سهراب نیست ،
تهمینه بی خبر در کنج خانه
لباسهای سهراب را اتو می کشد
رستم پی لقمه ای نان سرگردان است .
اتو دست مادر را می سوزاند
نوشدارویی برای سهراب نیست ،
به تیر غیب گرفتار شده ،
قربانی خشم کوردلان ،
شغادانی بزدل ،
از ترس رستم سهراب را نشانه گرفتند
تا کمرش را بشکنند ،
تهمینه سکوت کرده ؛
حیرت زده و مبهوت ،
چیزی در دلش می شکند ،
در دل همه ی ما چیزی شکست ،
قلب ایران پاره پاره شد ،
نعش سهراب را می آورند ،
فرشته سا ، معصوم ،
غرق خون ،
دیکتاتور خون می خواهد ؛
ضحاک ماردوش به خون نوجوانان زنده است .
(فریدون) کجایی ؟
(کاوه ) را کشتند !!!

(( کاوه ی آهنگری ناید دگر *** کاشکی اسکندری پیدا شود ))

کاشکی ویرانگری پیدا شود ؛
کاشکی کاخ ستم ویران شود ،
روزگار ، هنگام شغادان است و روزگار دیوان ،
به کجا پناه بریم ،
به کجا پناه بریم ؛
از ضحاک هزاردوش ؟
جز کنام ددان پناهی برایمان نیست .

(( تقدیم به ندا آقا سلطان ))

چه مظلومانه ؛
بسیجیان لگدمالمان کردند ؛

و چه بی رحمانه ؛
ما از زیر لگدشان گریختیم ،

چه نوازشگرانه ؛
چماق داران بر سرمان کوبیدند ؛

و ما چه ستمکارانه ؛
ضرباتِ چماق را تحمل کردیم ،

چه مهربانانه ؛
پلیسها گلوله بارانمان کردند ؛

و چه وحشیانه ما ؛
با ضربِ گلوله کشته شدیم ،

چه سخاوتمندانه ؛
لباس شخصی ها مشت بارانمان کردند ؛

و چه بخیلانه ما ؛
مشتشان را تاب نیاوردیم ،

چگونه مردمی هستیم !؟
رذیلانه مُردیم در سکوت
و خصمانه زندگی را تحمل کردیم

ندایِ ما به کجا می رسد ؟ ...
ندایِ ما جهان را لرزاند !!! ... ؛
وقتی ((ندا ))یِ ما قلبِ گلوله را شکافت .



و ما همچنان ستمگرانه می میریم
و باتومهای پلیس را با سرمان می شکنیم .

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

پرندگان، واژگان می‌شوند

بیست و دوم خرداد هشتاد و هشت، من پشت یک تاکسی‌ در حال گشت و گذار در جزیره‌ هرمز هستم. عرق از پیشانی‌ام می‌چکد. در همان حال که نظاره‌گر آب‌های درخشان خلیج فارس هستم، از راننده می‌خواهم توقف کند. می‌خواهم آنچه را لحظه‌ای چشمم بدان افتاد از نزدیک ببینم: تصویر عظیمی‌ از یک پرنده بر روی ساحل. تصویر از سنگفرش‌هایی‌‌ ساخته شده که تا حدّی نیز در شن و ماسه مدفون گشته‌اند. تصویر مرا تحت تأثیر قرار می‌دهد. ایران در ناآرامی‌های پس از تقلب در انتخابات ریاست جمهوری است و قلب من چند روزی است که به خروش آمده است. من شاهد امید فراوان ایرانیان قبل از انتخابات بودم. شب بیست و دوم خرداد، نتایج انتخابات را از تلویزیون کوچک هتل در اصفهان دنبال می‌کردم. صبح، بد حال و خشمگین از خواب بر می‌خیزم.

پنج روز بعد به بندر عباس رسیدم. تهران در آتش است و من نظاره ‌گر پرنده سنگی‌ با بال‌هایی گسترده. پرنده‌ای که حالت پرواز به خود گرفته؛ اما در واقع نمی‌تواند پرواز کند. این نمادی عالی‌ است از آن چه پس از انتخابات گذشت: مردم ایران مهیای پرواز به سوی آسمانی سبز و روشن‌تر بودند؛ اما حکومت وحشیانه پر پروازشان را به بال‌های سنگی‌ بدل ساخت.

به هنگام نوشتن کتابم درباره سفر به ایران، آن پرنده را به یاد آوردم و با خود اندیشیدم که پرندگان چه سهم عمده‌ای در ادبیات و هنر ایران دارند.

سیمرغ به طور قطع یکی‌ از آنهاست، موجودی اسرارآمیز و بالدار در اساطیر ایرانی که شمایل یک پرنده را دارد. موجودی شبیه طاووس با سر سگ، چنگال شیر و گاه با سر یک انسان. معروف‌ترین ظهور سیمرغ در ادبیات فارسی‌ در شاهنامه است و همچنین در منطق الطیر عطار، آنجایی که سی‌ مرغ، معرفت سیمرغ عظیم را می‌جویند و عاقبت در می‌یابند که خود سیمرغ‌اند. بازی هوشمندانه‌ای با کلمات از آنجا که سیمرغ در فارسی‌ معنی سی‌ مرغ می‌دهد.

نمونه‌هایی‌ از این دست در فرهنگ فارسی‌ فراوان است. مرغ سحر ـ پرنده صبحگاه ـ تصنیف بی‌نظیری درباره پرنده‌ای است که برای رهایی از قفس و سرودن آهنگ آزادی انسان فریاد بر می‌آورد.

ایرانیان همچنان که از آسیب‌پذیری خود آگاهند، مدت‌هاست که می‌خواهند مانند پرنده آزاد باشند. در مقاطع مختلف تاریخ، زمانی که بال‌هایشان شروع به رویش می‌کرد، توسط کسانی‌ که در ابتدا تظاهر به دوستی می‌کردند؛ اما بعدا پرنده‌های شکاری می‌شدند، پر پروازشان چیده می‌شد

در شعر حافظ، صحنه ابراز عشق بلبل به گل سرخ بی‌ شک یکی‌ از قوی‌ترین صحنه‌هاست. پرندگان در فرش ایرانی نیز از مایه‌های مکرر هستند، چیزی که سبب ملاقات من با مسعود غریبی، نقاش بزرگ ایرانی ساکن هلند؛ شد. در کارهای مسعود غریبی، پرندگان همه جا حاضر هستند. هرگز پرندگان را چنین در سودایی خاموش آنچنان که در کارهای غریبی هستند، ندیده بودم. به پرندگان در کارهایش می‌نگرم، صدای آوازشان را می‌شنوم و بوی ایران به مشامم می‌رسد. رنگ‌های پر مایه در کار‌هایش و امید به یک سودا در پرندگانش، کار‌های او را تجلی‌گر حال و روز امروزه ایرانی کرده است.

هنر، انعکاس‌دهنده زندگی‌ است. این تنها یک تصادف نیست که پرندگان چنین نقش مهمی‌ در فرهنگ ایران دارند. پرنده را در پهنای آسمان در نظر بگیرید، آزاد است. آزادی همان چیزی است که ایرانیان قرن‌ها است برایش کوشیده‌اند.

اما آزادی، آن چنان که پرنده آزاد است، آسیب‌ذیر هم بوده. پرندگان را سال‌ها در قفس‌های تنگشان کردند و مجبور‌شان ساختند تا مانند بشر سخن بگویند. این مرا به یاد مساله دخالت خارجی‌ در ایران می‌اندازد.

ایرانیان همچنان که از آسیب‌پذیری خود آگاهند، مدت‌هاست که می‌خواهند مانند پرنده آزاد باشند. در مقاطع مختلف تاریخ، زمانی که بال‌هایشان شروع به رویش می‌کرد، توسط کسانی‌ که در ابتدا تظاهر به دوستی می‌کردند؛ اما بعدا پرنده‌های شکاری می‌شدند، پر پروازشان چیده می‌شد.

در داستان ماهی سیاه کوچولو که داستانی از صمد بهرنگی برای کودکان است، یکی از همین پرنده‌های شکاری بد جنس وجود دارد. وقتی مرغ ماهیخوار، ماهی سیاه کوچولو را می‌بلعد و ماهی به شکم ماهیخوار می‌رسد شروع به غلغلک دادن او می‌کند تا ماهی کوچک دیگری که در آنجا اسیر است، بتواند زمانی که مرغ ماهیخوار دهانش را باز می‌کند، بگریزد. ماهی کوچک موفق به فرار می‌شود و مرغ ماهیخوار به اعماق دریا سقوط می‌کند؛ اما هیچ نشانه‌ای از ماهی سیاه کوچولو نیست. آیا پرنده شکارچی، ماهی سیاه کوچولو را خورده؟ پایان داستان باز است؛ اما یک نشانه ظریف در داستان بهرنگی‌ست که نشان می‌دهد، ماهی از دست پرنده جان سالم به در برده. در آخر، این ماهی مادر بزرگ است که این داستان را در اعماق دریا، جایی که دوازده هزار فرزند و نوه‌اش دور او جمع شده‌اند، تعریف می‌کند. دریا چیزی بود که ماهی سیاه کوچولو به دنبال آن بود و ماهی مادر بزرگ یکی از نوادگان او بود که داستان خانوادگی را بازگو می‌کرد.

در خوش‌نویسی فارسی گاهی کلمات حالت پرنده به خود می‌گیرند. این تصویر بسیار درستی‌ست از چیزی که این روزها در ایران جریان دارد: میلیون‌ها کلمه که می‌خواهند بال‌هایشان را بگشایند و برای همیشه آزاد باشند. اگر ایران از دیکتاتوری خلاصی یابد، پرچم جدید را می‌توان با کلماتی که پرنده می‌شوند و سرود آزادی می‌خوانند، تصور نمود.

ماه‌ها پیش مادران ۱۸ فعال ایرانی زندانی نامه سرگشاده‌ای نوشتند که این گونه آغاز می‌شد: “پسرم جعبه آب‌رنگش را کنار من گذاشت و از من خواست تا برایش پرنده نقاشی کنم. من قلم‌مو را در رنگ خاکستری زدم و یک چهارگوش کشیدم با قفل‌ها و میله‌های آهنی. پسرم که چشمانش از تعجب گرد شده بود، گفت: اما این زندان است، نمیدانی چگونه یک پرنده می‌کشند؟” و نامه را این گونه پایان دادند که “‌ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی، آن روز همایون که به عالم قفسی نیست”.

نمی‌دانیم این، چه زمانی در ایران اتفاق می‌افتد؛ اما بیایید به کشیدن پرنده و نوشتن کلماتی که می‌توانند شکل پرنده به خود بگیرند ادامه دهیم و آنها را پخش کنیم. من اطمینان دارم، روزی سنگ‌های ساحل هرمز ناپدید می‌شوند و آن پرنده بزرگ بر فراز همه ایران پرواز خواهد کرد.

این مقاله، ترجمه از یادداشتی به قلم ( آن د کرامر ) در تهران ریویو است.

چگونه با سید حسن نصرالله فامیل شدیم ؟

( سید حسن نصرالله *** نواده روح الله )

ایرانیان همیشه افتخار آفرین بوده اند و از دیرباز در هر کجای جهان فرد دانشمند ، خردمند و فرزانه ای بوده یا خودش ایرانی بوده و یا نسبش به ایرانیان می رسیده است . از وزیران مشهور دربار عباسیان مثل برمکیان گرفته تا دانشمندانی مانند ابن مقفع و روحانیان درباری مثل امام محمد غزالی و ... .در دربار امپراطوران چین مانند سلسله ی هان که وزیران ایرانی داشته اند تا برخی پادشاهان تایلند و هندوستان . از شاخ افریقا تا ...
امروز هم به حول و قوه ی الهی ، برادران حزب الهی و روزنامه ی پر محتوای کیهان و شخص شخیص پیام فضلی نژاد و حاج حسین شریعتمداری ( معروف به حسین ششلول بند ، کارگردان و سناریو نویس نظام ، به ویژه فیلم نامه های قتل های زنجیره ای و حذف و سرکوب افراد و گروه های فعال سیاسی ، حذف فیزیکی و حذف سیاسی ) برادران بسیجی ، اعضای خیلی بسیار محترم دولت دهم و ... و پاسداران و سرداران و پاداران و کمرداران میان داران و ... و خلاصه کمک های غیبی و عینی و استکباری و ... و همه ی اینها تازه فهمیدیم که حسن آقا از خودمونه . یعنی نه این که ایشان را از خودمان ندانیم ، نه . اما تا حالا فکر می کردیم ایشان فقط برادر ارزی است ( یعنی فقط برای گرفتن و چپاول دلارها و ارزهای نقتی برادر ماست ) ، ولی تازه فهمیدیم ایشان برادر غرضی است ( یعنی از روی غرض برادر ما شده است و دلیل داشته و بی علت نبوده است ) و این چند سال هم مردم ما بی خود و بی جهت نگران پول های نفت و غیر نفت و خیلی کمک های دیگر مثل آدامس بادکنکی و ترقه و فشفشه و اینها بودند ، که برای لبنان فرستاده می شد . نگو لبنان از خودمان بوده ، یعنی اصلاً مال ما بوده ، مال ایران بوده ولی ما نمی دانستیم . خبر نداشتیم که با یک سیاست پسامدرن و خیلی بسیار پیش رفته بدون هیچ خون ریزی و بدون این که کسی خون دماغ بشود و بدون این که بجنگیم ، توانسته ایم لبنان را ضمیمه ی خاک ایران کنیم . کشوری که چند تا مملکت آن طرف تر از خاک ایران است . حتی کوروش و داریوش و خسرو پرویز هم نتوانستند چنین کار بزرگی را انجام دهند . اما چگونه این اتفاق افتاد ؟ عرض می کنم :
بر اساس افشاگری هایی که برادران و اخوی ها و داداش ها و آبجی ها و خواهران و مادران و ... در نماز جمعه چهاردهم خرداد انجام دادند ، مردم از خواب غفلت بیدار شدند و تازه فهمیدند سال ها پیش ، زمانی که سید احمد خمینی فرزند برومند روح الله در لبنان اقامت داشته است از بهر خالی نبودن عریضه و شاید هم از روی غریزه ( شاید با توصیه ی پدر گرامی ، نمی دانیم ) با خانمی ازدواج می کند ، البته هنوز دایم یا موقتش معلوم نیست ( که خیلی هم مهم است ، اهمیت اش را بعد عرض می کنم ) به محض وصول خبر موثق از منابع و خبرسازان خیلی بسیار موثق که خودشان سند هستند مانند برادر شریعتمداری مدیر « کیهان » و بنگاه های خبرسازی « فارس » یا « رجا نیوز » یا « مهر » و ... اینها به اطلاع شما امت شهید پرست خواهد رسید .
به هر حال ، حاصل این ازدواج ( نکاح یا متعه ) یک فرزند پسر است به نام سید حسن ( عجیب است که هر دو پسرش را حسن نامیده ، چرا ؟ خودش می داند . شاید به این نام خیلی علاقه داشته است ) . زمانی که سید حسن به سن رشد می رسد او را به قم آورده تا در حوزه ی علمیه به تحصیل مشغول شود و تحت نظر خود ایشان بزرگ شود و آموزش های لازم را فرا گیرد ( داستان جومونگ که یادتان نرفته ) . سپس او را به لبنان می فرستند تا انقلاب را به لبنان صادر کرده و شعبه ی حزب الله را در لبنان راه اندازی کند . زمانی که به قدرت کافی رسید و توانست فدرت را در لبنان در دست گیرد لبنان را به ایران وصل کند .
ببینید ، به این می گویند سیاست ، به این می گویند سیاست مدار . حتی چرچیل هم چنین سیاستی نداشت ( استالین که باید بره جلو بوق بزنه ) . چنگیز و هیتلر هم نتوانستند به این راحتی سرزمینی را اشغال کرده و به خاک خود ملحق کنند .
به این دلیل بود که برادران و داداش ها و آبجی ها و ... فریاد کشیدند : « سید حسن نصرالله *** نواده ی روح الله » مثل همیشه « ما مو می دیدیم و آنها پیچش مو »
و باز هم مثل همیشه چون فقط آنها حق شفاف سازی دارند ، این بار هم شفاف سازی کرده و ملتی را شاد کردند .
اما من مدتی است فکری ام ! از آن جایی که من به طور کلی آدم بدبینی هستم و به همه چیز و همه کس شک دارم . بعد از این که مستی و شور و شوق نماز جمعه و این افشاگری از سرم پرید ، چند تا پرسش برایم بدون پاسخ ماند و از آن روز تا حالا عذابم می دهد .
1 - اول این که نکند این آقای سید حسن به خاطر عقده های کودکی و نوجوانی و این که در محرومیت بزرگ شده است و تا حال مجبور به پنهان کردن نام پدر خویش بوده است ، به سرش بزند و بخواهد ایران را به لبنان وصل کند . چون می دانیم که مادرش لبنانی بوده است و همان طور که به زبان مادری بیشتر دل بستگی دارد ، به سرزمین مادری هم بیشتر وابسته باشد تا سرزمین پدری .
2 - دوم این که هنوز ما نفهمیدیم این کار بزرگ و امر خطیر ازدواج را سید احمد انجام داده یا سید مصطفی و یا پدر بزرگوارشان ؟ یا ممکن است یکی از دخترانشان را در لبنان به فردی به نام نصرالله شوهر داده باشند . امیدواریم این مسئله ی بسیار مهم نیز هرچه زودتر روشن شود تا ما از نگرانی در بیاییم .
3 - اما پرسش سوم دایم یا موقت بودن این ازدواج است . چرا که متعه یا صیغه و عقد موقت قوانینش با نکاح و ازدواج دایم تفاوت های بسیاری دارد که علما و فضلا و مجتهدین و مراجع دینی به خوبی می دانند . به همین دلیل هم آنها باید هر چه زودتر تکلیف را مشخص کنند . زیرا یکی از قوانین ازدواج موقت یا همان صیغه این است که فرزند از پدر هیچ ارثی نمی برد و حقوق و تعهدات فرزند و پدر نسبت به یکدیگر با ازدواج دایم متفاوت است . پس این نگرانی وجود دارد که در ملحق شدن دو کشور به یکدیگر مشکلاتی به وجود آید و این سیاست حساب شده و دقیق نتیجه ی معکوس دهد و موجب اختلاف ها و درگیری هایی میان ایران و لبنان شود .
البته من پرسش های بی شمار دیگری هم در ذهنم می گذرد ، اما نمی توانم آنها را در اینجا مطرح کنم . از طرفی چون از نظر نظام جمهوری اسلامی من ذهن پریشان و بیماری دارم و همیشه حقایقی را که دولت می گوید دروغ می پندارم و بهشتی را هم که جمهوری اسلامی برایمان ساخته است نمی توانم ببینم و این که این نظام هیچ گاه دروغ نمی گوید ، پس حتماً اشکال از من است . پس بهتر است بقیه ی پرسش هایم را در ذهن مغشوش خودم نگه دارم و فکر شما را هم خراب نکنم . شما هم زیاد به حرف های من توجه نکنید و بدانید همیشه حق با زور است و داروین درست می گفت و قوانین داروین در این سی سال در ایران اثبات شد ، چون قانون جنگل در اینجا حاکم است.


(( در سال گرد ندا ))

ندا آمد به خواب قاتل خویش
بگفت بر آن بسیجی با دل ریش :
که ای جان برادر ، خواهرت را
بکشتی از سر کین ، مار بد کیش
گناه من چه بوده ای برادر ؟
که باید غرق خون گردم کما بیش ؟
چه کردم من که بینم این مجازات ؟
چرا زنده نباشم من ازین بیش ؟
مگر دزدم ؟ مگر قتلی نمودم ؟
که کردی با گلوله قلب من ریش ؟
ندیدی صورت چون ماه من را ؟
نکردی از نگاهم شرم از خویش ؟
ندانی مادر تو وقت مردن
کند از زایش تو شرم از خویش ؟
ندارد قتل و کشتار جوانان
گناه و جرم در دین تو و کیش ؟
مگر در دین و آیین ات برادر
گناهی نیست قتل خواهر خویش ؟
به هنگامی که تو شلیک کردی
نکردی لحظه ای احساس تشویش ؟
گذشتم من ز خون خود برادر !
چه خواهی کرد با آه مادر خویش ؟
ندانی ملت باهوش ایران
نباشند چون مرادت ساده اندیش ؟
بگو بر رهبر و یاران : ببینید ،
سزای کار خود را بیش ازین پیش
( ترانه ) کار خود با این دعا کرد
تو مانی و خدا و کرده ی خویش !

( ک - ترانه )

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

فصول گرا یا اصول گرا ؟

اوایل انقلاب به دلیل شرایط و فضایی که آن زمان وجود داشت در کوچه و خیابان و هر کجا که می رفتی بحث سیاسی بود و مردم هر کدام بنا بر فهم و درک خود از اوضاع نظرات خویش را بیان می کردند . احزاب و گروه های سیاسی و شبه سیاسی بسیاری هم مثل قارچ از زمین روییده بودند و هر کدام با توجه به بنیه ی مالی و توان خود و حمایت هایی که می شدند برای جلب هوادار تبلیغ می کردند و روزنامه و تراکت و اعلامیه پخش می کردند و ترتیب سخن رانی و میتینگ و ... می دادند و هر کسی از یکی از این گروه ها طرفداری می کرد . اما اصطلاحی در آن دوران بر سر زبان ها افتاد به نام (( حزب باد )) .
افرادی بودند که شامه ی تیزی داشتند و بو می کشیدند ببینند اهرم قدرت به کدام سمت می چربد و کدام حزب و دسته پیروز می شوند و یا امکان پیروزی بیشتری دارند و شمشیر کدامیک از گروه ها برنده تر است . یا به قول معروف باد موافق از کدام سو می وزد . این افراد که تعدادشان هم کم نیست به حزب باد معروف شدند . یک روز کمونیست بودند و فردای آن روز حزب اللهی . روزی هوادار مجاهدین خلق بودند و روز دیگر ملی گرا . یک روز توده ای و فردا ... .
اما پس از این که آن التهاب های اولیه گذشت و جامعه یک دست شد ، تنها حزب اللهی ها در صحنه سیاسی ماندند و تمام احزاب و گروه ها و ... حذف شدند . تنها کسی می توانست زندگی کند که تابع قدرت بود و فرامین قدرت مداران را بی چون و چرا می پذیرفت ، حق اظهار نظر نداشت و ... پس به این ترتیب حزب باد هم طبق اساس نامه و استراتژی خود به جریان قدرت پیوست و در ولایت ذوب شد .
بعدها جریانات مختلفی از دل حزب الله بیرون آمد مانند پیروان آیت الله العظمی منتظری ، پیروان آیت الله العظمی سید جلال الدین طاهری ( امام جمعه اصفهان ) ، خط سه ، حزب جمهوری اسلامی ، پیروان خط امام و ... ( البته تمام این ها خود را پیرو خط امام می دانند ) اما نکته ی مهم این است که آن حزب باد بدون تغییر استراتژی و اصول باقی ماند .

چیزی که این روزها به عنوان جریان های سیاسی فعال در جمهوری اسلامی به گفته ی خودشان مطرح است دو گروه هستند : اصول گرا و اصلاح طلب . یا چپ و راست . اما چپ و راست در ایران با چپ و راست در جهان به طور کلی متفاوت است ، زیرا ما در جریان اصول گرا افرادی را می بینیم مانند محمد نوری زاد که بیشتر از هر اصلاح طلبی منتقد دولت و نظام است و بی پروا و آشکار از رهبری انتقاد می کند و بهای آن را نیز می پردازد . یا علی مطهری که در مقابل فرمان خامنه ای می ایستد و یا اظهار نظرها و انتقادهای تندی به دولت می کند ، به طوری که از سوی فراکسیون اصول گرایان تهدید به اخراج می شود . یا محمد باقر قالیباف شهردار تهران که پرونده ی دزدی های احمدی نژاد را در زمان شهرداری تهران افشا می کند . به گفته ی یکی از چهره های سرشناس خودشان : (( ما در ایران چیزی به نام چپ و راست نداریم ، ما فقط مرد و نامرد داریم . ))
با این که اصلاح طلبان در ساختار حکومتی امروز جمهوری اسلامی جایی ندارند و همه ی پست ها و مقام های دولتی به انحصار یک فرقه ی کوچک بنیادگرا به نام اصول گرا اشغال شده است اما جریان اصلاح طلبی را کم و بیش همه می شناسند ، زیرا مردم به آنها بیشتر اهمیت می دهند و دارای پایگاه های مدنی و مردمی بسیاری هستند و به گفته ی یکی از فعالان اصلاح طلب که نماینده ی مجلس ششم هم بوده است : (( اصلاح طلبی جریانی است که همه ی طیف ها از گوگوش تا سروش را در بر می گیرد و این مایه ی افتخار ماست . )) به همین دلیل من در اینجا می خواهم به جریان دیگر یعنی : اصول گرایان بپردازم .

اتفاقی که در نماز جمعه ی چهاردهم خرداد و مراسم سال گرد خمینی روی داد ، نقطه ی عطفی بود که اثرات آن در آینده خود را نشان خواهد داد و مانند مرگ سید مصطفی خمینی در سال پنجاه و شش که به قول پدرش خمینی : (( مرگ مصطفی از الطاف خفیه ی الهی بود )) جرقه ای بود که انبار باروت مردم را منفجر کرد و منجر به انقلاب و سقوط رژیم پهلوی شد . این حادثه نیز خیلی از مسائل را روشن کرد و در آینده از آن به عنوان یکی از عوامل سقوط نظام ددمنش جمهوری اسلامی نام برده خواهد شد .

این واقعه به مردم نشان داد کسانی که برای پاره شدن یک عکس که آن هم با وقایع چهاردهم خرداد ثابت شد کار همین فصول گرایان است ، آن همه حلق و گلو و ... خود را پاره کردند که واویلا ، وامصیبتا ، وا اماما ، عکست را پاره کردند ، حرمت امام را شکستند و ... حال همین افراد در روز روشن و علنی در مقابل چشمان هزاران نفر در مراسم و در جلوی دوربینهای تلویزیونی و ماهواره ای و خبرنگاران داخلی و خارجی و ... جلوی سخنرانی کردن نوه ی همان امام را می گیرند ، سخنرانی خود را آن قدر کش می دهند که وقت تمام شود و زمانی که مسئول مراسم به آنها تذکر می دهد اوج فرهنگ و تربیت و شعور اسلامی خود را نشان می دهد و با بدترین لحن شروع به پرخاش گری می کنند و مانند میمون ها بالا و پایین می پرند . شاید چون این اتفاق در بهار رخ داده اشکال شرعی ندارد و در راستای عدالت محمودی است و آن واقعه چون در پاییز روی داده فاجعه است .
پس این ها به فصول اهمیت می دهند نه به اصول ، یعنی فصول گرا هستند نه اصول گرا !!!
در زمان رژیم پهلوی جاهلان عرق می خوردند و آنها را به خیابان می آوردند تا عربده کشی کرده و جاوید شاه بگویند و به مخالفان فحش و بدو بیراه بدهند . در نماز جمعه ی چهارده خرداد هم عربده کشانی را دیدیم که ... خرده بودند و مست ولایت و ... بودند و بدترین توهین ها را به خمینی بر سر مزارش کردند و اهل بیت امام شان را مورد نوازش قرار دادند و عربی وحشی را به امام شان ترجیح دادند همان گونه که پدران شان ابن زیاد را به امام حسین و اهل بیتش ترجیح دادند ، هنگام سخن گفتن جانشین و وارث و یادگار امام شان هلهله و هیاهو کردند همان طور که لشکریان عمر سعد و شمر هنگام خطابه خوانده نوه ی پیغمبرشان هلهله می کردند .
کف زدن و سوت زدن را در عاشورای حسینی بهانه کردند تا بر کشتار جوانان و جنایات خود سرپوش بگذارند و با این اکاذیب و دروغ پردازی ها عده ای کوته بین را تحریک کرده و از احساسات عوام و تعصبی که به عاشورا و امام حسین دارند به نفع خود بهره برداری کنند .
که در نماز جمعه
عده ای که نام خود را اصول گرا گذاشته اند در اصل فصول گرا هستند ، یک روز خود را طرف دار و پیرو دو آتشه خمینی می دانند و به این بهانه همه را حذف می کنند و روز دیگر تمام نشانه ها و اهل بیت و آرمان های خود ِ خمینی را هم حذف می کنند به بهانه ی اطاعت از رهبری و حفظ ولایت فقیه . مطمئن باشید در آینده ای نه چندان دور خود ِ رهبر را هم حذف می کنند . چون اینها فقط در پی قدرت و ثروت هستند .
جریانی که یکی از آنها آآقای رسایی نماینده ی مجلس است که در زمان دولت خاتمی رهبر کفن پوشان بود ( شعبان بی مخ اسلامی ) و مزد ِ تلاشش را هم گرفت و از آدمی بی نام و نشان و بی هویت به نمایندگی مجلس رسید و اکنون هم در مجلس به نوکری و چاپلوسی خود ادامه می دهد تا به جاه طلبی هایش ادامه دهد .
مثال بعدی آقای پیام فضلی نژاد است که در ظاهر خبرنگار می باشد و در زمان دولت اصلاح طلبان از آنها پشتیبانی می کرد و بازداشت شد و پس از آزادی با چرخشی صدوهشتاد درجه ای به اصول گرایان پیوست و در دانشکده ی فیلم نامه نویسی « کیهان » زیر نظر بهترین سناریو نویس حکومت اسلامی ( حذف همه به جز خودم ) به نام حسین شریعتمداری دوره های تخصصی را می گذراند و به یک آژانس خبرسازی تبدیل شده است ، به طوری که امروزه می بینیم کاتولیک تر از پاپ شده و هر روز یک صدآفرین و کارت تقدیر از استاد می گیرد . ( کافی است به مقاله ها و خبرهایی که نوشته است مراجعه کنید و یا وبلاگ او را بخوانید ، حتی تعدادی از طلبه ها و ذوب شدگان در ولایت نیز در سایت ها و وبلاگ های خود به تند روی های او خرده می گیرند و برای دروغ پردازی ها و جعل اخبار به او تذکر میدهند ).
مثال هایی از این دست بسیار زیادند و نام بردن آنها تنها وقت تلف کردن است . کافی است شما کمی به اطراف خود نگاه کنید از این نوع آدم ها در اطراف شما و یا در محیط کارتان کم نیستند . این ها کسانی هستند که اگر رژیم پهلوی بود ساواکی بودند و اگر یهودی بودند عضو موساد و اگر به امریکا بروند مأمور سیا خواهند شد . همیشه ما از این افراد بزرگ ترین ضربه ها را خورده ایم و اگر این چنین افرادی نبودند هیچ گاه هیچ حکومتی نمی توانست به مردم زور بگوید و حق آزادی را از مردم بگیرد . در طول تاریخ هم این حزب و این افراد وجود داشته اند . از زمان حمله ی اسکندر مقدونی و سربازی که به ارتش ایران خیانت کرد و لشکر یونان را از تنگه رهانید ، تا حمله سعد ابی وقاص و اعراب و حکومت امویان و عباسیان گرفته تا هجوم چنگیز خان و مغولان و شاه سلطان حسین صفوی و قاجاریه ( میرزا ابراهیم خان کلانتر حاکم شیراز در زمان لطفعلی خان زند را فراموش نکنید که به او خیانت کرد و با آغا محمد خان قجر متحد شد ) ، به همین دلیل هم این افراد از هر حزب و گروه و دسته ای خطرناک ترند . چون انسان تکلیفش با این ها روشن نیست و هر روز به شکلی و در لباسی جدید در می آیند .

هر لحظه به شکلی بت عیار برآمد دل برد و نهان شد
هر دم به لباسی دگـر آن یار برآمد گـــه با دگـران شد

با این مقدمه تصور می کنم با من موافق باشید که این ها فصول گرا هستند ، نه اصول گرا . اصول گرایی شان به معنی این است که تنها و فقط به اصول خودشان اعتقاد دارند و به هیچ اصول دیگری پای بند نیستند . از سرکشی و فضولی کردن در زندگی و حریم خصوصی مردم گرفته تا بردن آبروی افراد و شخصیت های سیاسی و علمی و ... هر کسی که به نوعی برایشان خطرناک باشد و جلوی منافع آنها را بگیرد . فصول گرایی نام جدید و به قول جوان ها نام با کلاس همان اصول گرایی است . اگر در زندگی و کارنامه ی بزرگان این قوم هم تحقیق کنید ( مثل عسگر اولادی و بادام چیان و ... کافی است فقط حساب های بانکی این افراد را در داخل و خارج از کشور پیدا کرده و ببینید ، آن وقت درجه ی اصول گرایی آنها برایتان مشخص خواهد شد ) متوجه می شوید که آنها هم همین روش و همین شیوه را داشته اند و مانند بوقلمون هر روز رنگ عوض کرده اند .
پس بدانید از اصول گرایان باید بسیار ترسید ، زیرا هرگاه کسی ادعا کرد که اصول گرا است ، یعنی به هیچ اصلی معتقد نیست و هیچ چیز و هیچ کس را به غیر از خودش قبول ندارد و تنها چیزی که برایش اهمیت دارد و مهم است و به آن فکر می کند ، منافع خودش است .
حال که فصول گرایی ( همان اصول گرایی سابق ) را شناختید در آینده بیشتر به شناخت فصول گرایان و تحلیل کارهای ایشان خواهیم پرداخت ، تا بدانید کشور عزیزمان ایران در چنگال چه اختاپوس خطرناکی گرفتار شده است . اختاپوسی که به جای هشت پا هزاران پا دارد و به جای هزار فامیل ، هزاران فامیل را در دستگاه ها و مقام های مهم دولتی و لشکری و کشوری به کار گمارده است . این جریان مخوف دامنه ی بسیار وسیعی دارد که از فراماسون ها گرفته تا مافیا و شبکه های تولید و توزیع مواد مخدر ، مافیای نفتی ، شبکه های فساد ، قاچاق انسان ، گرفته تا دستگاه های جاسوسی شرق و غرب ، موساد و سیا ، ام - آی6 ، کا - گ - ب و شبکه های تروریستی و ... را در بر می گیرد .

۱۳۸۹ خرداد ۲۴, دوشنبه

(( دکه ی ساندیس کو ؟ ))

چه کسی بود صدا زد (( حیدر )) ؟
ساندویچم کو ؟
ساندویچت بُرِشِ نانِ یتیمانی ست ؛
که محمود برایت دزدید!
و علی مجلس ساندیس چنین برپا کرد :
ساندویچت را با سینه ی سوزان جوانان وطن پُر کردند ،
سُسِ آن ؛
خون شهیدی ست ؛
که از پل افتاد ،
گوجه اش ؛
گوشتِ تنِ غم زده ای ست ؛
که ز ساچمه آبکش شده است ،
چه کسی بود صدا زد (( حیدر )) ؟
کیکم کو ؟
کیکِ تو ضَجه ی جان سوزِ (( ندا)) ست ؛
بدنِ پاره ی سرخِ شهداست ؛
کیکِ تو ناله ی ام الضعفاست ؛
قیمتِ کیک برایت بالاست !!!
در بهایش ؛
شرف و غیرت و مردی خواهند ،
تو که جیبت خالیست !
غیرِ تیر و باتوم و دشنه ؛
چه داری در دست ؟
بی گمان قدرت تو پوشالی ست !
چه کسی بود صدا زد (( حیدر )) ؟
ساندیسم کو ؟
ساندیس از اشک یتیمانی ست که ؛
پدرش تیر ز پهلو خورده ،
ساندیس ات؛
خون دلِ مادرِ (( سهراب )) و (( ندا )) ست ،
ساندیس ات ؛
اشکِ همه ایران است ،
ساندیس ات؛
خونِ دلِ مردمِ با ایمان است .
( ک - ترانه )

( از پاره کردن عکس تا روز عاشورا )

پیراهن عثمان
( از پاره کردن عکس تا روز عاشورا )


هنگامی که سینما رکس آبادان آتش گرفت و هفتصد نفر از هم وطنان ما ( زن ، بچه ، پیر ، جوان و ... ) زنده زنده در آنش سوختند همه رژیم شاه و ساواک را محکوم کردند که دست به این جنایت هولناک زده است و فریادهای شاه که این جنایت بشری کارِ نیروهای مذهبی است و آنها این جنایت را ترتیب داده اند و مردم بی گناه را کشته اند تا آن را گردنِ ساواک بیندازند و احساسات و عواطف مردم را تحریک کنند ، در آن غوغا و هیاهو به جایی نرسید و کسی حرفش را باور نکرد.

زمانی که در حرم امام هشتم در مشهد بمب گذاشتند و تعدادی زن و مرد و بچه ی بی گناه را تکه تکه کردند تا گناهش را به گردن سازمان مجاهدین خلق بیندازند و دست آویزی برای اعدامهای دست جمعی زندانیان سیاسی پیدا کند و سرپوشی بر جنایت های ضّدِ بشری خود بگذارند به قدری اوضاع مردم آشفته بود و خسته و رنجور ازجنگ و قحطی و ناملایمات زندگی که کسی اهمیتی نداد و توجه کسی به آن جلب نشد. و ده ها نمونه ی دیگر که جنایات خودشان را گردنِ دیگران انداخته و کسانی را که حتی روحشان از این جنایتهای ضد انسانی خبر نداشت متهم کردند و آب از آب تکان نخورد.

در زمان ریاست جمهوری خاتمی وقتی سینما قدس تهران فیلم ( آدم برفی ) را گذاشته بود و بمبی آتشزا در آن منفجر شد آن قدر از خودشان مطمئن بودند و قدرتشان را نامحدود می دانستند که دیگر آن را به گردن کسی نینداختند و با افتخار اعلام کردند که کارِ انصارِ حزب الله است .

اما پس از انتخابات خرداد هشتاد و هشت هنگامی که اعتراضات مردم گسترش پیدا کرد ، برای این که ذهن مردم را منحرف کرده و هواداران فریب خورده شان و عده ای مردم ساده که از ترفندهای کثیف اینها بی خبرند فریب داده و جنبش مردم را به بیگانگان و مجاهدین خلق و اسرائیل و ... نسبت دهند و افکار عمومی را تحریک کرده و به هیجان آورند. رئیس جمهور تقلبیِ منتصب رهبر در سخنرانی خود اعلام کرد : (( ممکن است آشوبگران در مرقد خمینی بمب گذاری کنند و مردم باید هوشیار باشند.)) چه اشتباه بزرگی کرد ، چرا که فردای آن روز بمب کوچکی که صوتی بود و خسارتی نداشت در کفشداری مرقد منفجر شد و اعلام کردند در نقاط دیگر نیز دو بمب کشف شده است . این به کمدی بیشتر شبیه بود و باعث از دست رفتن آبروی نداشته شان شد . زیرا که دیگر مردم دست آنها را خوانده اند و می دانند که در این زمینه ، یعنی ایجاد بلوای مصنوعی و منحرف ساختن اذهان عمومی از مسئله ی اصلی سابقه ی طولانی دارند و سالهاست که این ترفند کهنه شده و دیگر جواب نمی دهد. اینها یا مردم را بیش از حد دست کم گرفته اند و یا آنها را خیلی ساده فرض می کنند . شاید هم عقل خودشان بیش از این نمی رسد و راه دیگری بلد نیستند و این نشانه ی استیصال آنان است .

در ماه های اخیر چندین بار به این ترفند دست زدند و هیچ نتیجه ای هم نگرفتند ولی باز هم دست بردار نیستند و در یک ماه اخیر هنگامی که دیدند جهت شعارهای مردم و دانشجویان تغییر یافته است و از تقلب در انتخابات و رئیس جمهور منتصب ، به سمتِ شخص رهبر و فرزندش مجتبی (که سردسته ی سرکوبگران است) و ولایت فقیه کشیده شده و مردم دیگر حرف از حذف جمهوری اسلامی می زنند و به طور علنی خواهان سقوط رژیم دیکتاتوری و فاشیستی هستند و به کمتر از آن رضایت نخواهند داد . سناریوی جدیدی نوشتند و فیلم پاره کردن عکس خمینی را پیراهن عثمان کرده و فریاد (( وا اماما ، وا شریعتا )) سر دادند و این را بهانه سرکوب مردم قرار دادند تا اذهان مردم را منحرف کرده و بین صفوف معترضان شکاف اندازند .

نکته ی جالب در اینجا این است که خانواده ی خمینی و بنیاد حفظ آثار او به طور رسمی بیانیه داده و خواستار این شدند که به هیچ عنوان در رابطه با این مسئله جنجال سازی نشود و با قضیه خیلی عادی برخورد کنند و این بهانه و دست آویزی برای سرکوب مردم نشود . حتی از سخنان خودِ شخص خمینی شاهد و دلیل و مدرک آوردند که خود شخص ایشان خیلی واضح و علنی گفته است : (( حتی اگر کسی عکس مرا پاره کرد هیچ کس حق ندارد معترضش بشود و به این بهانه او را مورد تعقیب و سرکوب قرار دهد . ))
اما نمایشنامه نویسان رژیم ، چون به این ترتیب به هدفشان نمی رسیدند ، بیت امامشان را هم مورد لطف قرار داده و بدترین توهینها را نثار آنان کردند و آنها را به بی غیرتی و بی حمیّتی متهم کردند و کار به آنجا رسید که حتی آقای احمد خاتمی در نماز جمعه خطاب به مسئولین بنیاد حفظ آثار امام خمینی (ره) و رئیس آن که شخص سید حسن خمینی فرزند سید احمد است و خانواده ی خمینی گفت : (( شما چه حقی دارید که این حرف را میزنید و اصلاً شما که هستید که در این مورد اظهار نظر کنید و تصمیم بگیرید و ... )) .

علت همه ی این حرفها و کارها این است که می خواهند از این پیراهن عثمان بهره برداری کنند و اهداف خود را پیاده کرده و بگویند کسانی که اعتراض می کنند و شعار می دهند به (( امام امت )) توهین کرده اند ، پس خونشان مباح است و هر بلایی هم که ما سرشان بیاوریم حقشان است . اما نتیجه ی دلخواه از این سناریوی از پیش نوشته شده حاصل نشد و نتوانستند از حساب اعتباری خمینی خرج کنند و متوجه این نکته ی آشکار شدند که حساب اعتباری خمینی هم دیگر خالی شده و اعتباری در آن نمانده است. فوت آیت الله العظمی منتظری نیز این مسئله را تحت الشعاع قرار داد . پس سناریوی بعدی نوشته شد . یعنی توهین به امام حسین و عاشورا که از این طریق بتوانند بر جنایاتِ خود سرپوش گذاشته و به نام کفر و ارتداد مردم را سرکوب کنند و برای حفظ ظاهر هم که شده ، مجوزی برای جنایاتِ خود داشته باشند. ( هرچند نیازی به مجوز ندارند و هر جنایتی بخواهند مرتکب می شوند و جوانان را شکنجه کرده ، به آنها تجاوز کرده و آنان را می کشند ) .

پس مردم، به ویژه جوانان و دانشجویان باید هوشیار بوده و فریب این فیلمهای تبلیغاتی هالیوودی را نخورند. کسانی که در لباس نظامی یا انتظامی هستند نباید تحریک شوند و رودر روی مردم خود به ایستند . اینها ترفندهایی تبلیغاتی است که تاریخ مصرفش سالهاست تمام شده و دیگر اثری ندارد . کسانی که ترتیب این گونه نمایشها را می دهند و این فیلمها را کارگردانی می کنند ( از جمله مسئولین روزنامه ی کیهان و آقای شریتمداری در این زمینه سابقه ی بسیار طولانی دارند و برای سرکوب ملی گرایان ، جبهه ملی ، نهضت آزادی و... از این سناریوها زیاد نوشته و فیلم اعتراف پر کرده است. ) باید بدانند که دیگر حنایشان رنگی ندارد و ماهی به دم رسیده است . مردم بیدارند و جوانان ما دیگر جوانان قدیم نیستند که با نقاب دین بتوان آنها را فریب داد .

نکته ی دیگری که بسیار جای تأمل دارد و بسیار شک برانگیز است ، این است که قبلاً اگر چنین مواردی اتفاق می افتاد ، صدا و سیمای جمهوری اسلامی به هیچ عنوان آن را نمایش نمی داد و حتی مسئولین نظام بروز چنین مسئله ای را تکذیب میکردند . حال چه شده و چه تغییری در سیاست های نظام به وجود آمده است که صدا و سیمای جمهوری اسلامی آن را پخش کرده و حتی مسئله را در بوق و کرنا می کنند و سعی در تحریک مردم دارند ؟ مگر این مسائل از خطوط قرمز جمهوری اسلامی نبوده است ؟ مگر نیروهای امنیتی و اطلاعاتی و سربازان گمنام امام زمان ادعا نمی کنند که از سازمان سیا و موساد و کا - گ - ب و ام-آی6 ، قویترند و هر توطئه ای را در نطفه خفه میکنند ؟ پس چگونه نتوانستند این مسئله را کشف کرده و عاملان آن را دستگیر کنند؟ اینها که هر روز یک شبکه ی جاسوسی اسرائیل را کشف کرده و افرادش را دستگیر می کنند و سپس با آنها مصاحبه های آنچنانی ترتیب می دهند ، چرا این بار این کار را نکردند ؟ ( هر چند اگر این کار را هم بکنند دیگر مردم می دانند همه ی این مصاحبه ها تحت فشار بوده و برای خلاصی از شکنجه و ضرب و شتم است . ) چرا پس از این نمایش رئیس جوان و جدید قوه قضاییه تهدید می کند که : (( ما به اندازه ی کافی مدرک برای محکوم کردن سران اصلاحات داریم . )) مگر این مسائل به اصلاح طلبان مربوط است ؟ و مهم تر این که ، اگر رئیس قوه قضاییه واقعاً مدرکی برای محکوم کردن شخصی ( به هر دلیل ، ما به درست یا نادرست بودنش کار نداریم ) دارد، پس چرا او را دستگیر نمیکند ؟ چرا تهدید می کند که ، مثلاً اگر فلان کار را کردید ما مدارک را رو می کنیم ؟ آیا معنای قانون همین است ؟ آیا همه جای دنیا روال قضایی به همین صورت است ؟ و هزاران چرا و اما و اگر دیگر ، که هیچ کدام جواب ندارند .

اما در مورد تظاهرات مردم در روز عاشورا و درگیری با بسیجیان و اراذل و اوباشی که توسط نیروهای امنیتی و انتظامی تجهیز شده و در زمان درگیری از طرف آنها حمایت می شدند ، نکته ی جالب و بسیار مهم اظهار نظرهای مسئولین و فرماندهان نظامی و انتظامی است و مصاحبه هایی که صدا و سیما با بعضی افراد از پیش تعیین شده ( به قول خودشان امت حزب الله ) انجام می دهد .

همه ی آنها یک حرف می زنند و مشخص است که جوابها را یک نفر نوشته است و فرصت نداشته که از نظر مفهوم و حتی جمله بندی ، جوابهای متفاوتی بنویسد . اظهار نظر فرمانده ی نیروی انتظامی تهران و مردم و حتی بسیجیان زخمی که از روی تخت بیمارستان مصاحبه می کنند همه یکی است . همه ی آنها می گویند : ((این یک برنامه ی از پیش تعیین شده بوده است . )) جمله ای طنز و کلیشه ای و کمدی ، چرا که مگر می شود یک تظاهرات میلیونی بدون برنامه ریزی قبلی و از پیش تعیین شده باشد ؟ کاملاً مشخص است که مردم با برنامه ریزی به خیابان ها آمدند ، با برنامه ریزی تظاهرات کردند و با برنامه ریزی اعتراض خود را نشان دادند . فقط کشته شدن در برنامه ریزی آنها نبود ، که متأسفانه آن هم پیش آمد و احتمالاً این مورد آخری جزو برنامه ریزی نیروهای انتظامی و امنیتی بوده است .

در اظهار نظر دیگری می گویند : (( این کشته ها مشکوک هستند و سناریوی آن از قبل نوشته شده است . )) چه مضحک ، مثل این که مردم ما دیوانه اند و از قبل برنامه ریزی میکنند که خودشان را بکشند و آن را گردن رژیم و نیروهای امنیتی انداخته ، آنها را محکوم کنند . اصولاً هر وقت جمهوری اسلامی کسی را میکشد، یک برنامه است که رژیم را محکوم کنند و آن شخص میخواسته سران جمهوری اسلامی راخراب کند وبه همین دلیل خودش راجلوی گلوله های پلیس انداخته تا کشته شود و نیروهای امنیتی و انتظامی و دولت هیچ تقصیری ندارند.

اما مهمترین و جالبترین و مضحکترین قسمت قضیه ، برنامه ها و تبلیغات پس از روز عاشورا است که ، برای این که ذهن مردم را منحرف کرده و بر جنایت ها و قساوتها و کشتارهایی را که در روز عاشورا انجام دادند سرپوش گذاشته و خود را تبرئه کنند ، با کمال پررویی و وقاحت دست پیش را گرفته اند و می گویند : ((مردم حرمت عاشورا را شکستند . ))

حال سؤال این است : مردم چه حرمت شکنی انجام دادند ؟ آیا تظاهرات و راهپیمایی در روز عاشورا حرمت شکنی است ؟ اگر این است که در سال چهل و دو و سال پنجاه و هفت اولین کسی که دستور راهپیمایی داد خمینی بود ، پس اولین کسی که حرمت را شکسته خمینی است .

آیا چون مردم شعار دادند حرمت شکنی شده است ؟ آیا چون بر علیه رهبر و جمهوری اسلامی و ولایت فقیه شعار دادند ، حرمت شکنی کرده اند ؟ آیا چون خودشان را جلوی گلوله های پلیس ضد شورش و نیروی انتظامی و نیروهای امنیتی و زنجیر و قمه و قداره و چاقوی بسیجیان قرار داده اند حرمت عاشورا را شکسته اند ؟ یا این که چون با سنگ مانند فلسطینیان به سربازان اسرائیلی حمله کرده اند حرمت را شکسته اند ؟ باید مثل دفعات قبل می ایستادند تا آنها را سلاخی کنید؟ آن وقت حرمت عاشورا شکسته نمی شد؟ آیا اعتراض کردن در روزعاشورا حرمت شکنی است ؟ آیا مردمی که در نهایت آرامش اعتراض خود را نشان دادند حرمت شکنی کردند یا کسانی که آنها را به گلوله بستند و مردم بی دفاع را به خاک و خون کشیدند ؟ مگر نه این که امام حسین برای مبارزه با ظلم یزید در روز عاشورا قیام کرد ؟ پس بهترین راه برای نگه داشتن حرمت عاشورا همانا مبارزه با ظلم جمهوری اسلامی و یزید زمان در روز عاشورا است .

دلیل چنین تبلیغی از طرف سران نظام و صدا و سیمای جمهوری اسلامی این است که جنایت کثیف خود را نادیده گرفته و آن را توجیه کنند ، چرا که این آنها بودند که به قول خودشان حرمت عاشورا را شکستند و به سوی مردم عزادار آتش گشودند و آنها را قتل عام کردند . یعنی همان کاری که یزید و شمر و لشکر ابن سعد با امام حسین و یارانش کرد و در روز عاشورا همه را قتل عام کرد و چه جمله ی پرباری هم گفت که : (( اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید . )) شما که ادعا می کنید پیروان حسین بن علی هستید و دین هم دارید ، پس چرا نه به دینتان عمل کردید و نه حتی آزاده هستید ؟ شرط مروت و مردانگی را نیز رعایت نکردید .

نکته آخر بیانیه و اظهارات رسمی فرمانده نیروی انتظامی سردار رادان است که در مورد شهدای روز عاشورا چنین گفته است : (( پنج نفر در تهران به مرگ مشکوک مرده اند ، دو نفر از آنها از روی پل به پائین پرت شده اند که ، یکی از آنها که زنی حدود پنجاه ساله بوده توسط نیروهای ما پرت شده ( این را هم چون فیلمش پخش شد و نمی توانست انکار کند اعتراف کرد ) دو نفر هم با گلوله ی ساچمه ای کشته شده اند ، که یکی از آنها بیست و پنج ساچمه به صورتش اصابت کرده و دیگری به قلبش . یک نفر هم به طرز بسیار مشکوکی با گلوله کشته شده است . ( که البته منظورش پسر خواهر میر حسین موسوی است ، چون معروف بود نتوانست تکذیب کند ، این هم اگر دایی معروفی نداشت مثل دیگران ساچمه ای می شد ) البته نیروهای ما دستور تیر نداشته و هیچ گلوله ای از جانب نیروی انتظامی در روز عاشورا شلیک نشده است . ))

ملاحظه می کنید که جمهوری اسلامی چه فرماندهان نازنینی دارد . نیروهایش با گل از مردم استقبال میکنند و این مردم هستند که ناجوانمردانه خودشان را با گلوله هایی مشابه گلوله های نیروی انتظامی می کشند تا با سناریوی از پیش تعیین شده جمهوری اسلامی را محکوم کنند. حتی نیروهای امنیتی جمهوری اسلامی به دستور فرمانده هانش جلوی لباس شخصیها و بسیجیان و اراذل و اوباشی را که با اسلحه های سرد و گرم به مردم حمله کرده و آنها مورد ضرب و شتم قرار می دهند نمی گیرند و مزاحم آنها نمی شوند و می گذارند با خیال راحت کارشان را انجام دهند . پس ببینید جمهوری اسلامی چه پلیس وظیفه شناس و خوبی دارد که در کار مردم دخالت نکرده و می گذارد آزادانه کارشان را انجام دهند و در دعوای حیدری- نعمتی مردم مداخله نمی کند. باز هم بگویید در این مملکت آزادی نیست .

در مصاحبه هایی که از روز عاشورا به بعد از صدا وسیما پخش شد گفته می شود مردم خواهان برخورد جدی با آشوبگران شده اند . یا این که : مردم خواستار این شدند که برای محکوم کردن حرمت شکنی عاشورا راهپیمایی کنند . و یا : مردم برای تجدید بیعت با رهبر و ولایت فقیه تظاهرات می کنند . و ...

هنگامی که کسی این اظهارات را می شنود این پرسش برایش پیش می آید که : (( مردم یعنی چه؟ )) و ((مردم چه کسانی هستند ؟ )) آیا کسانی که تظاهرات کرده و مخالف رژیم هستند مردمند ؟ یا کسانی که به آنها حمله کردند و آنها را زدند و کشتند و زخمی کردند مردم هستند ؟

اگر به اظهارات مسئولین جمهوری اسلامی و صدا و سیمای جمهوری اسلامی توجه کنید می فهمید که : کسانی که کارهای جمهوری اسلامی و رهبر و ولی فقیه را تأیید کنند مردم هستند حتی اگر تعدادشان انگشت شمار باشد و کسانی که با ولایت فقیه و دولت مخالف هستند اینها مردم نیستند ، حتی اگر تعدادشان میلیونها باشد. پس جمهوری اسلامی فقط کسانی را که با او موافق باشند آدم حساب می کند و از نظر نظام دیگران یعنی میلونها نفری که به جمهوری اسلامی اعتراض دارند و تظاهرات می کنند مردم نیستند و آدم حساب نمی شوند . حال تصمیم با خود شماست که بخواهید جزو مردم باشید یا خیر ؟

همان طور که گفته شد ، کارگردانان و دستهای پشت پرده ی نظام هر روز ترفندی تازه می زند و سناریوی جدیدی می نویسد و اجرا می کند . حقه های مختلفی سوار می کند تا در نهایت یکی از آنها کارساز شده و تیرش به هدف اصابت کند و اوضاع را تحت کنترل خود در آورد . با تاکتیکهای متفاوت سعی می کند در میان مردم چند دستگی ایجاد کند و صفوف به هم فشرده ی مخالفان را در هم بشکند . مردم عزیز به ویژه جوانان باید با هوشیاری کامل مراقب توطئه های دشمنان باشند و فریب بازیهای کهنه شده ی قدرت طلبان و مستبدین را نخورند ، تا در نهایت بتوانند سلطه ی انحصار طلبان و دیکتاتور را در هم بشکنند