۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

انگار که قصه طناب دار سر درازی داره!

زن حتما می‌ترسه...زن حتما ترسیده...زن حتما ترسیده بوده...
مرد حتما می ترسه...مرد حتما ترسیده...مرد حتما ترسیده بوده...
زن و مرد نداره...پیر و جوان و زیر ۱۸ سال هم نداره...
زندانی سیاسی و غیر سیاسی هم نداره...
طناب دار ترس داره...گلوله ترس داره...سنگسار ترس داره...مرگ ترس داره...«که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است»...
طنابِ دار، سرده...گلوله، سرده...سنگ هم سرده...سردشه...سردمه...
کابوس...رقص...کابوس...رقص...سردمه...
کابوس...کابوس...کابوسِ یک درخت تنومند که سر به فلک داره و طناب داری که ازش آویزونه... کابوس...کابوس...کابوسِ تنه درختی که پره از جای گلوله و رد خونیِ که سیاه شده ...چه ریشه‌ای دوونده این درخت توی این خاک...کابوس...کابوس...کابوسِ چاله ای کمی دورتر از درخت که هی از شن و سنگ پر می شه و هی خالی....
آدما رو یکی یکی پای درخت می‌برن یا تا کمر می کنن توی چاله... هر چند ثانیه یکی اعدام می‌شه و با یه برگ از درخت می‌افته پایین و...خاک...«خاک سرد، خاک پذیرنده»، اون رو تو خودش می‌بلعه....سردمه...
تماشاچی؟؟!!!..تا دلت بخواد و تا چشم کار می کنه... اطرافه بعضی از اعدامیها شلوغه شلوغ و دور بعضی خلوته خلوت....نه که تماشا چی کم باشه ها...نه...یعضی با سر و صدا اعدام می شن...گاهی هم از جمعیت صدایی در نمی یاد وقتی که بعضی‌ها اعدام می شن. یه عده از تماشاچی‌ها دور وایستادن...یه عده نزدیک...یه عده خیلی دور...یه عده خیلی نزدیک.
خیلی نزدیک...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم لگد بزنیم به چارپایه...تا طناب دار رو دور گردنش نبینیم آروم نمی‌شیم...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم سنگ بندازیم...یه سنگ بر می‌داره و رنگ سرخ و صدای ناله‌ای گوشم رو آزار می‌ده...سردمه....
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای ناله‌ای و من دور می‌شم.
نزدیک...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم تماشای اعدام...راست می‌گن که می شاشه به خودش؟...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای ناله‌ای و من دور می‌شم.
دور...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه بچه بوده وقتی که مرتکب قتل شده...
آقا ببخشید اینجا چه خبره؟...اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه پرونده‌اش پر از ابهام...قتل نمی‌تونسته کار اون باشه...
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام می‌کنن...می‌شه به این هم کمک کنید؟...
سکوت...سکوت...صدای سکوتشون گوشم رو داره کر می‌کنه...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای ناله ای و من دور می‌شم.
خیلی دورتر...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......داریم می‌نویسم که این یه زندانی رو اعدام نکنن...فعاله سیاسیه طرف...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...داریم می‌نویسیم که اعدام بده....و اعدام غیر انسانیه و ....
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام می‌کنن...می شه راجع به این هم بنویسید؟...
سفید...سفید...سفیدی کاغذشون چشمم رو کور می‌کنه...
رقص...رقص...رقص...و.. برگی افتاد و صدای ناله ای و من....من..
ببخشید آقا، می‌شه یه قلم و کاغذ هم به من بدید؟...
می‌نویسم..می نویسم که درخت اعدام و چاله سنگسار با نوشتن پر نمی‌شه...با تلاش برای نجات عده‌ای معدود هم پر نمی‌شه..این درد با دارو و درمان موقت خوب نمی‌شه...پای چوبه دار دنبال راه چاره گشتن بی فایده است...
باید از بچگی به بهنودها آموخت که به جای دعوا حرف بزنند...که فحش مادر ندهند...که چاقو حمل نکنند...باید به شهلاها آموخت که به جنس خود احترام بگذارد و قدر وجود نازنین خود را بدانند....باید یاد بگیریم و یاد بدهیم که دخترها هم حق عاشق شدن دارند...غریزه جنسی دارند... باید یاد بگیریم و یاد بدهیم تاوان خیانت، مرگ نیست، نه برای مرد و نه برای زن...باید بخشیدن را یاد بگیریم و یاد بدهیم....
دوست نویسنده من...دوست فعال سیاسی من...دوست فعال حقوق بشر من..برای تو می‌نویسم که سکوت تو و سفیدی کاغذ تو در برابر یک اعدام، مهر تاییدی است بر اعدام...یعنی تو، یک انسان و عمل او را به قضاوت نشسته‌ای و قاضی درون تو هم حکم به اعدام او داده است. انگاری که بعضی ها فقط بشرند یا بعضی از بشرها حقوق دارند. اتهام حمل و فروش مواد مخدر در دهن دولت هلند را می‌تواند ببندد اما در دهن ما را نباید ببندد.
می‌نویسم...می‌نویسم که درخت اعدام جز با درخت آگاهی ریشه کن نمی‌شه...می‌نویسم که چاله کنار درخت هم جز با چشمه زلال آگاهی پر نمی‌شه...درد ما از ماست...درد ما در جهل ماست...درد ما در اینه که درخت دیگه ای وجود نداره که جایگزینه درخت اعدام بشه، نشان به نشان سکوت ما در برابر بعضی از اعدام‌ها...درد ما از ماست... در فرهنگ ما جایگزینی برای اعدام وجود نداره...
سردمه و شب و سرما انگار تمومی نداره...

چگونه شکنجه گر می شويم؟

در حوزه ی روانشناسی بالينی يا اجتماعی و از همان ابتدا، آنچه توجه محققان را بيش از هر چيز ديگری به خود جلب کرده بود، ساختار روانی و شخصيت افرادی بود که مستقيما در جنايات نازی ها دست داشتند.پس از پايان جنگ جهانی دوم و کشف ابعاد گسترده و دهشتناک جنايات نازی ها در اردوگاه های مرگ، اين پرسش که چگونه و چرا خيل عظيمی از افرادی که به طبقات و بخش های گوناگون اجتماع تعلق داشتند، به شکل های گوناگون و در مراحل مختلف، يا به طور مستقيم در اين جنايات شرکت کردند و يا به نوعی در شبکه ی پيچيده ی طراحی و اجرای آن نقش بازی کرده اند مطرح شد. از همان سالهای نخست پايان جنگ، محققان بسياری در علوم انسانی برای يافتن پاسخی قانع کننده در اين زمينه دست به يک سری تحقيقات دامنه دار و وسيع زدند. از ميان سرشناس ترين آنها می توان از تئودور آدرونو، استانلی ميليگرم، ويلهلم رايش، اريک فروم و زيگموند بومن نام برد. در حوزه ی روانشناسی بالينی يا اجتماعی و از همان ابتدا، آنچه توجه محققان را بيش از هر چيز ديگری به خود جلب کرده بود، ساختار روانی و شخصيت افرادی بود که مستقيما در جنايات نازی ها دست داشتند. برای آدرنو در کتاب معروفش "شخصيت اقتدارگرا"، ميان منش ويرانگر افسران اس اس با "شخصيت اقتدارگرا" که تحت تاثير مستقيم نظام خويشاوندی و روابط خانوادگی در جامعه آلمان شکل می گرفت، ارتباط نزديک وجود داشت. از نظر اريک فروم در کتاب معروفش "آناتومی ويرانسازی"، می توان ارتباطی مستقيم ميان منش ساديستی هيتلر با سياست های جنگ طلبانه و ويرانساز حکومت آلمان در دو دهه ی سی و چهل مشاهده کرد. فروم، هيتلر را فردی منحرف با گرايش مرده گراي می دانست. در بسياری از اين دست تحليل ها که از دهه ی شصت تا به امروز همچنان ادامه دارند، افرادی که به طور مستقيم در سرکوب، شکنجه و همينطور از ميان برداشتن انسان های ديگر شرکت می کنند، يا دچار انحراف شخصيتی هستند و يا اين که در کودکی از کمبودهای عاطفی و نارسايی های تربيتی رنج برده اند. چنين نگرشی، با بحث های متفاوت و متناقضی که با خود به همراه آورده است، بسيار جالب و قابل تعمق می باشند و بحث و گفتگو پيرامون ارتباط ميان شخصيت فرد با نقشی که در اجتماع برعهده می گيرد همچنان موضوع مهمی برای تحقيقات روان شناسانه است بدون آن که نتايجی قطعی با خود به همراه آورده باشد. نقش عوامل اجتماعی در برابر چنين نگاهی که دلايل اصلی روی آوری به جنايت سياسی را در ساختار شخصيتی و دستگاه روانی افراد جستجو می کند، نگاه ديگری از دهه ی شصت پديد آمد که بررسی نقش عوامل محيطی را در دستور کار خود قرار داد. از اين ديدگاه هيچ فردی شکنجه گر بدنيا نمی آيد بلکه اين شرايط خاص اجتماع و موقعيت افراد است که می تواند ايشان را به سوی ارتکاب جنايت، آنهم در کادر نظام های سياسی معينی، هدايت نمايد. زيگموند بومن در کتاب بسيار ارزشمند "مدرنيته و هولوکاست" و در بخش "جامعه شناسی پس از هولوکاست" می نويسد:"امروزه ديگر همه می دانند که اولين تلاش ها برای توضيح هولوکاست به مثابه جنايتی که توسط جانيان مادر زاد، موجودات ساديک، ديوانگان يا هر نوع افراد ديگری که از نظر اخلاقی دچار نارسايی های جدی باشند روی داده، در واقعيت مورد تاييد قرار نگرفته است." از نظر ژورژ ام. کرن نمی توان بيش از ده درصد از اس اس ها را از نظر بالينی و روانی در زمره ی افراد "ناهنجار" دسته بندی کرد. هانا آرنت نيز در کتاب جنجال برانگيزش،"آيشمن در اورشليم"، با طرح نظريه ی "پيش پا افتادگی پليدی" معتقد بود که آيشمن (از طراحان اصلی "راه حل نهايی" که می بايست به نابودی کامل يهوديان در اروپا می انجاميد)، کارمندی متوسط، وظيفه شناس و متعصب بيش نبود. در دفاع از تز آرنت می توان به اين نکته اشاره کرد که روان پزشکانی که پيش از محاکمه آيشمن در سال ۱۹۶۱ با او گفتگو کرده بودند، هيچ مرض روانی خاصی در او تشخيص نداده بودند. هربر س. کلمن در پاسخ به اين پرسش که چگونه آلمانی های معمولی به جانيان زنجيره ای تبديل شدند، معتقد است که می شود موانع اخلاقی بر سر راه ارتکاب جنايت سياسی را در صورتی که سه شرط زير فراهم باشند، از سر راه برداشت: ۱) خشونت مجاز باشد و توسط حکم رسمی مقامات صالح صادر شده باشد، ۲) نقش فرد با دقت توسط مقامات فرادستش تعيين شود و به اعمالی که از او سر می زند شکلی عادی و روزانه دهد، ۳) قربانيان خشونت به روش های گوناگون و توسط امکاناتی که ايدئولوژی در اختيار طراحان جنايت قرار داده است، به موجودی غير انسانی تبديل شود. بدين تريب خشونت سازمان يافته، وقتی از مشرعيت اداری يا تشکيلاتی مافوقها برخوردار باشد و جنبه ی روزانه و عادی به خود گيرد، می تواند بر عليه افرادی که ايدئولوژی نظام سياسی ايشان را خارج از دايره ی انسانيت معرفی می کند، به شکلی وسيع و همه جانبه مورد استفاده قرار گيرد. کسی شکنجه گر به دنيا نمی آيد با اين حال از نظر بسياری از محققين، صرف فراهم آوردن شرايط بيرونی به شيوه ای که کلمن توضيح می دهد، نمی تواند برای تبديل فرد عادی به شکنجه گر و بازجو کافی باشد. از نظر پيريمو لوی ، از بازماندگان اردوگاه های مرگ نازی ها، از نظر شخصيتی نمی توان تفاوتی کيفی ميان جانيان نازی با افراد عادی قائل شد. برای پريمو لوی اعمال و جنايات نازی ها در درجه ی نخست نتيجه ی مستقيم تعليم و تربيتی است که از طراحان "راه حل نهايی" دريافت کرده اند. آليس ميلر نيز در همين ارتباط از نقش "آموزش سياه" در ارتکاب جنايت توسط نيروهای امنيتی در کشورهای گوناگون ياد می کند و برايش مسئوليت بسياری قائل است. بر اساس اين نظر، برای آن که فردی عادی به شکنجه گر تبديل شود، بايد از تعليم و آموزشی ويژه برخوردار گردد. آموزشی که در نهايت موجبات تغييراتی اساسی در شخصيت او را فراهم می آورد. يکی از مهم ترين آثاری که در چند سال گذشته در دفاع از اين ديدگاه منتشر شده، کتاب "جلادان و قربانيان – روانشناسی شکنجه"، اثر مهم روانشناس فرانسوی فرانسوآز سيرونی است. سيرونی خود سال های متمادی به کار درمان با قربانيان شکنجه مشغول بوده است. مراحل مختلف آموزش يک شکنجه گر از نظر سيرونی می توان شباهت های بسياری ميان روندهای اعمال شکنجه به مخالفين سياسی از يک سو و روش های تربيت بازجو و شکنجه گر از سوی ديگر يافت. او آموزش و تربيت يک شکنجه گر و بازجو را به طور کلی به چهار مرحله تقسيم می کند. در مرحله ی نخست و مقدماتی، به افرادی که برای گروه های ضربت و ويژه ی پليس انتخاب می شوند اين طور وانمود می شود که حضور ايشان در گروه به هيچ وجه اتفاقی نيست و مسئولان ايشان را از ميان بهترين داوطلبان دستچين کرده اند. در اين مرحله در واقع بر هويت اوليه فرد مهر تاييد زده می شود و توانايی و استعدادهايش بزرگ نمايی می شوند. با اين حال در واقعيت اين افراد اغلب از ميان کسانی انتخاب می شوند که ارتباط عميق و تماس زيادی با محيط زندگی اوليه خود نداشته باشند، از بی ثباتی درآمد و حتی بی کاری در گذشته رنج برده باشند و علاوه بر آن نسبت به آينده دچار بی اطمينانی و نگرانی باشند. در مرحله ی دوم درست عکس مرحله ی نخست عمل می شود و مربيان به شيوه های گوناگون تلاش می کنند تا هويت فردی و اوليه ی فرد را به شيوه های گوناگون مضمحل و نابود سازند. در اين دوره ايجاد ترس و وحشت به انحای گوناگون نقش مهمی در آموزش برعهده دارد. مربی در اين مرحله به موجودی غير قابل پيش بينی و بی رحم تبديل می شود که از هيچ بهانه ای برای تحقير کردن و آزار دادن صرف نظر نمی کند: تراشيدن موی سر، اجبار افراد به کارهای پوچ و طاقت فرسا (کندن گودال و سپس پر کردنش به دفعات)، انجام کارهای خلاف عرف مانند کشتن حيوانات با دست خالی و غيره در نظام آموزشی بسياری از سرويس های اطلاعاتی مشترک می باشد. برای تاثير گذاری بر هويت فردی در اين مرحله، دو نکته ی بسيار مهم يکی حذف کامل زندگی و فضای خصوصی (افراد شبانه روز با هم زندگی می کنند) و ديگری قطع کامل ارتباط فرد با تمامی آن چيزهايی است که به زندگی قبلی او تعلق داشته اند. پس از قطع رابطه ی فرد با گروهايی که در گذشته به آنها احساس تعلق می کرده مرحله ی سوم آغاز می شود. هدف اصلی در اين مرحله ايجاد احساس گروه بودن و القای حس وابستگی افراد به گروه می باشد. شرايط سخت و تحقير مداوم در اين دوره پايان می پذيرد و به فرد اين طور القا می شود که به گروه افراد برگزيده ای تعلق دارد که نقش و رسالتی حياتی و بسيار مهم بر دوش گرفته است. رسالتی که به ايشان اجازه می دهد تا قوانين "انسانهای عادی" را زير پا بگذارند و در صورت لزوم به هيچ اخلاق و مرامی جز فرمان رهبر و قواعد گروه پايبند نباشند. در اين دروه احساس غرور، مردانگی و توانايی های فردی بسيار تقويت می شوند. در مرحله ی آخر مراسم و نمايشی ويژه جهت اعلام رسمی پيوستگی فرد به گروه جديدش انجام می شود. در اين مرحله، دوره ی رسمی آشناسازی و رمزآموزی پايان می يابد و از آن پس از فرد انتظار می رود تا ارزش های گروه جديد خود را بر تمامی تعلقات ديگرش ارجح دانسته از نظام سلسله مراتبی حاکم بر آن به طور کامل تبعيت کند. با توجه به مجموعه تحقيقاتی که تا کنون در اين زمينه انجام شده می توان در انتها چنين نتيجه گرفت که برای بدست آوردن فهمی جامع از نحوه ی پيدايش شکنجه گر و اعمال کنندگان خشونت سازمان يافته، بويژه در درون نظام های سياسی ديکتاتوری و تماميت خواه، توجه به خصوصيات شخصيتی، نظام حاکم سياسی، شرايط اجتماعی و دست آخر سيستم های آموزشی که برای تربيت اين افراد بکار گرفته می شوند از اهميت درجه اول برخوردار می باشند. در حال حاضر بسياری از تحقيقات بر سر اين نکته اتفاق نظر دارند که نمی شود جنايت سازمان يافته ی سياسی در عصر مدرن را تنها با توسل به تئوری های بالينی و بيمارهای گوناگون روانی توضيح داد. درک و مطالعه ی دقيق شرايط محيطی، نظام اجتماعی، سياسی، ايدئولوژيک و همينطور خانوادگی و خويشاوندی نقشی مهم بازی در اين ميان برعهده دارند که نبايد آنها را ناديده انگاشت.

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

افشای گوشه ای از ثروتهای میلیاردی چپاولگران حاکم

از ثروت میلیاردی آخوند شجونی تا وابستگی شرکت هواپیمایی توسکا به الله کرم سرچماقدار باند ولی‌ فقیه. این دو فقره در جریان درگیری باندهای مافیايی رژیم فاش شده است.
آخوند شجونی که از نزدیکان احمدی‌ نژاد است، در مناظره ‌ای با رسانه‌های حکومتی با سؤالاتی درباره این موضوعات روبه‌ رو شد: مالکیت ۶۰ هزار متر زمین در اوین، یک گاوداری در کرج، تفریحگاه آران و ماجرای کاخ مروارید. اما او به هیچ ‌کدام از این سؤالات پاسخ روشنی نداد.
الله کرم از گردانندگان چماقداران وابسته به ولی فقیه هم با این سؤال روبه‌رو شد: اگر امکان دارد در مورد آژانس هواپیمایی توسکا توضیح دهید و اصلا آیا انتساب و ارتباط این آژانس با حضرتعالی صحت دارد؟ الله کرم نیز پاسخ روشنی به این سؤال نداد.
از الله ‌کرم هم‌چنین پرسیده شد: انصار حزب‌الله در زمان دولت هاشمی رفسنجانی از غلامحسین کرباسچی برای حمله به دولت پول می‌گرفته است در این باره توضیح دهید. وی به این سؤال هم پاسخ نداد.

درس‌هایی که رهبران عرب می‌توانستند از زندگی شاه بگیرند

مسیر حرکت شاه سابق ایران و سرنوشتی که ایران در پایان زمامداری وی به آن دچار شد با حوادث امروزی در جهان عرب شباهت‌های فراوانی دارد. شاه حاکمی دموکرات نبود، ولی در دوران حکومت وی ایران از نظر فرهنگی و مدنی از جمله گسترش شهرنشینی، ارتقاء سطح آموزش عمومی و مسائلی مثل حقوق زنان پیشرفت زیادی کرد. اما در روندی مشابه با آن چه که در تونس اتفاق افتاد شاه ایران در نتیجه قیام و جنبشی مردمی قدرت خود را از دست داد و ایران را به جا گذاشت تا به دست آیت‌الله خمینی و طرفداران وی بیفتد. شباهت اعجاب‌آور اگر کتاب زندگی‌نامه شاه با عنوان مختصر و مفید «شاه» اثر عباس میلانی را به تازگی خوانده باشید حوادث اخیر در کشورهای عربی به شکل شگفت‌آوری آشنا به نظر خواهند رسید. در سال ۱۹۷۹ با سرنگونی شاه ما شاهد وقوع یک تغییر بنیادی و گسترده در خاورمیانه بودیم که شاید تمام جنبه‌های مهم آن هنوز به خوبی درک نشده باشند. سوابق عباس میلانی این امکان را فراهم کرده که زندگی‌نامه شاه را با «دقت و بی‌طرفی در خور ستایش» بنویسد. عباس میلانی در دوران حکومت شاه به خاطر افکار سیاسی خود به زندان افتاد و بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیز با حکومت جدید به مخالفت برخاست. به همین خاطر در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی مجبور به مهاجرت از ایران شد.
بی‌طرفی میلانی نکته‌ای بسیار مهم است، چرا که پس از سه دهه هنوز هم طرفداران و مخالفان شاه در مورد نقش وی در تاریخ معاصر ایران دیدگاه‌های کاملا متضادی دارند. موافقان او شاه را معمار پیشرفت و حرکت ایران به سوی مدرنیسم می‌دانند، و مخالفانش او را حاکمی مستبد می‌دانند که ایران را از بسیاری از جنبه‌های هویت نوین خود محروم ساخت. در این میان، به گفته عباس میلانی، دلیل ادامه بحث و جدل بر سر نقش شاه ناتمام ماندن حرکت جامعه ایرانی به سوی مدرنیته است. احساس خطر اصلی از سوی چپ کریستین کریل با اشاره به سیاست‌های رضاشاه برای نوسازی جامعه ایران با الگویی شبیه به ترکیه در زمان آتاتورک می‌نویسد که به قدرت رسیدن محمدرضا شاه همزمان شد با سال‌های جنگ جهانی دوم و بحران‌های پیاپی که پس از آن ایران را فرا گرفت. شاه و اطرافیان وی همواره بر این باور بودند که خطر اصلی که موجودیت سلطنت را تهدید می‌کند از سوی نیروهای چپ‌گراست. پس از پایان حوادث دوره حکومت دکتر مصدق و بازگشت شاه به قدرت به کمک کودتای ۲۸ مرداد، وی شروع کرد به تثبیت موقعیت خویش. او بخش عمده‌ای از سیاست‌های اصلاحی خود را از روی الگوهای رایج بین نیروهای چپ‌گرای آن زمان به عاریت گرفت. او فکر می‌کرد که با اجرای اصلاحاتی از این دست می‌تواند خود در راس حرکت جامعه باقی مانده و نیروهای چپ‌گرا را خلع سلاح کند. عنصر دیگر حکومت شاه تکیه یک‌جانبه او به نیروهای مسلح و پلیس مخفی (ساواک) ایران بود. روسای جمهور آمریکا در آن زمان مثل آیزنهاور و کندی نیز از طرح‌های شاه حمایت می‌کردند، ولی به اعتقاد عباس میلانی شاه دلایل شخصی محکمی برای پیشبرد این سیاست‌ها داشت. جوهره واکنش و مقاومت در مقابل سیاست‌های شاه همزمان با پیشرفت اصلاحات شاه که آن را «انقلاب سفید شاه و ملت» می‌نامید جامعه ایران از شکل سنتی خود خارج می‌شد و گذشته از عرصه‌های اقتصادی و زیربنایی به لحاظ فرهنگی بیش از پیش تحت تاثیر غرب قرار می‌گرفت. با وجود آن که بخش گسترده‌ای از روحانیون که مدافعین و نمایندگان عناصر سنتی جامعه ایران بودند به نوعی و تا حدی با سیاست‌های شاه همراهی می‌کردند، گروه مشخصی از جمله آیت‌الله خمینی مخالفت با این اصلاحات را در پیش گرفت. شاه برخلاف پدر خود معتقد بود که روحانیت می‌تواند در مقابل خطر گروه‌های چپ از زمامداری وی دفاع کند.
ارتش، پایه اصلی نظام
در بخش پایانی کتاب زندگی‌نامه شاه به قلم عباس میلانی یادآوری می‌کند که ارتش همواره پایه اصلی نظام سلطنتی بود. همزمان با افزایش درآمد نفت شاه مبلغ هنگفتی را صرف گسترش و نوسازی ارتش کرد و در دوران جنگ سرد حکومت وی به یکی از متحدان نظامی غرب در خلیج فارس و منطقه خاورمیانه بدل شد. اما شاه نتوانست پیامدهای خطرناک تغییرات اجتماعی گسترده در ایران را پیش‌بینی کرده یا در نظر بگیرد. از یک سو بخش وسیعی از روستاییان فقیر در حاشیه شهر‌ها گرد آمده و به یک لایه ناراضی و خشمگین بدل می‌شدند و از سوی دیگر بخش وسیعی از جوانان و طبقه متوسطی که محصول همین اصلاحات بودند به خاطر اعتراض به نظام دیکتاتوری به صف مخالفان پیوستند. شاید شاه توان و شهامت لازم برای مقابله با بحران را نداشت. به نوشته عباس میلانی، او در دوران خوش و موفقیت‌های طرح‌های خود همیشه با اعتماد به نفس و مغرورانه عمل می‌کرد، ولی در دوره‌های سخت زندگی کاستی‌ها و مشکلات را به گردن دیگران انداخته و حتی خود را قربانی توطئه قدرت‌های بزرگ غربی می‌دانست. آن طور که عباس میلانی می‌گوید، مردی که قصد متحول کردن ایران را داشت تا حدی موفق شد، ولی در ‌‌نهایت همین اقدامات به بزرگ‌ترین دشمن وی بدل شد. ایران هنوز هم با پیامدهای آن دوران و انقلابی که در پی آن آمد دست و پنجه نرم می‌کند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

ويکی‌ليکس نامزد دريافت جایزه ۲۰۱۱ صلح نوبل شد

اين نماينده گفت: «ويکی‌ليکس با افشای اطلاعات مربوط به فساد، نقض حقوق‌بشر و جنایات جنگی طبیعتا مدعی برای جایزه صلح نوبل است.»
بنا بر اين گزارش، ويکی‌ليکس که توسط «جوليان آسانگ» استراليايی تاسيس شده تاكنون صدها هزار سند محرمانه را در وب‌سايت خود منتشر کرده است.
اين اسناد شامل هزاران تلگرام ديپلماتيک محرمانه آمريکا و همچنين اسناد محرمانه مربوط به جنگ در عراق و افغانستان بوده است.
كميته صلح نوبل و نمايندگان پارلمان نروژ از تمام ملت‌ها، استادان علوم سیاسی و قانون و برندگان پيشين اين جايزه خواسته‌اند كه نامزدهای خود را برای جايزه صلح نوبل ارسال کنند.
آسانگ هم اکنون در انگليس در تلاش براي جلوگيری از استرداد خود به سوئد برای بازجویی درباره پرونده اتهام سوء‌رفتار جنسی است.

«فهرست دموکراسی» کشورهای جهان را از نظر ميزان آزادی طبقه بندی می کند

چندين نهاد دولتی و غيردولتی، در مورد روند دمکراسی در جهان گزارش می دهند. يکی از گزارش ها موسوم به «فهرست دمکراسی» توسط واحد اطلاعات اقتصادی در بريتانيا، تهيه می شود.
آزادی سياسی به عدم دخالت در استقلال فردی، است، اعم از اينکه اين دخالت با توسل به تهديد صورت بگيرد و يا خشونت. آزادی سياسی معمولاً رابطه نزديکی با آزاديهای مدنی دارد. در اکثر جوامع دمکراتيک دولت ها تضمين های قانونی را برای آزاديهای شخصی و مدنی، ارائه می دهند. برخی از اين آزاديها شامل، آزادی بيان، مذهب، تشکيل حزب، و آزاديهای اقتصادی است.
فهرست دمکراسی، گزارشی که توسط واحد اطلاعات اقتصادی منتتشر می شود سالانه ۱۶۷ کشور جهان را بر اساس شاخص های دمکراسی طبقه بندی می کند. واحد اطلاعات اقتصادی که مقرش در لندن قرار دارد طبقه بندی ميزان دمکراتيک بودن کشورها را با مرور ۶۰ شاخص ارزيابی می کند. برخی از اين شاخص ها شامل روند انتخابات، تعدد احزاب سياسی فعال، آزاديهای مدنی، عملکرد دولت، و ميزان مشارکت شهروندان در روندهای سياسی و فرهنگ سياسی کشور است.
«فهرست دمکراسی» که برای اولين بار در سال ۲۰۰۶ منتشر شد به کشورها امتيازی بين ۰ تا ۱۰ می دهد. بر اساس گزارش سال ۲۰۱۰ «فهرست دمکراسی» کشور نروژ با امتياز ۹ و ۸ دهم، از بيشترين ارزشهای دمکراتيک برخوردار است. سوئد که در سال ۲۰۰۸ رتبه اول فهرست را از آن خود داشت در گزارش سال ۲۰۱۰ به رتبه چهارم سقوط کرد.
در انتهای اين فهرست، کره شمالی با امتياز يک و هشت صدم، قرار گرفته است.
کشورهای اين فهرست به چهار دسته کلی تقسيم شده اند دمکراسی های کامل، دمکراسی های بانقص (فلاد)، رژيم های ما بين (هايبريد)، و رژيم های استبدادی. در گزارش سال ۲۰۱۰ در مقايسه با گزارش سال ۲۰۰۸ يازده کشور در اين فهرست، سقوط رتبه داشتند. يکی از اين کشورها فرانسه بود که بر اساس اين فهرست از يک دمکراسی کامل، به طبقه بندی «دمکراسی با نقص» تنزل يافته است. آمريکا، در رتبه ۱۳ اين فهرست و در طبقه بندی دمکراسی کامل قرار دارد. کانادا، ژاپن، کره جنوبی و چندين کشور اروپايی نيز در طبقه بندی کشورهای دمکراتيک کامل قرار دارند که روی هم رفته شامل ۲۶ کشور می شود.
ايران بين ۱۰ کشور آخر اين فهرست است و امتيازش يک و ۹۴ صدم است. فهرست دمکراسی، ايران را در گروه کشورهای استبدادی طبقه بندی کرده است.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

«میراث ساموئل هانتینگتون»


از تمامی کمک‌هایی که «ساموئل هانتینگتون» به مطالعات سیاسی کرد، مهم‌ترین آن کتاب سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی است. این کتاب آخرین تلاش برای نوشتن نظریه عمومی توسعه سیاسی بود، و اهمیتش در راستای ایده‌های غالب در دهه 50 و اوایل دهه 60 قرار می‌گیرد.
این نظریه‌ی توسعه‌ی سیاسی بالنده‌ترین «نظریه مدرنیزاسیون» بود که احتمالن بیشتر امریکایی‌های بلندپرواز برای ایجاد نظریه‌ای جامع و تجربی در مورد تغییرات اجتماعی انسان در تلاش بودند. نظریه نوسازی ریشه در کارهای نظریه پردازان اجتماعی اواخر قرن 19، همچون هنری مین، امیل دورکیم، کارل مارکس، فردیناند تونیس و ماکس وبر دارد. بر اساس تجربه‌های نوساز اولیه هم‌چون آلمان و ایالات متحده، به نظر می‌رسد که آن‌ها قوانین عمومی توسعه‌ی اجتماعی را از این نظریه‌پردازان دریافت کردند.
نظریه‌ی اجتماعی اروپایی به طور ظاهری و تلویحی توسط دو جنگ جهانی منسوخ شد. ایده‌های مطرح شده به ایالات متحده انتقال یافته و بعد از جنگ جهانی دوم توسط نسل اکادمیک امریکا نظیر دانشکده سیاست‌های تطبیقی دانشگاه هاروارد، مرکز مطالعات بین المللی MIT ، کمیته ی تحقیقات علوم اجتماعی در سیاست‌های تطبیقی به کار گرفته شد. دانشکده‌ی سیاست‌های تطبیقی هاروارد تحت نظر تالکوت پارسونز متاثر از وبر امیدوار به ایجاد علوم اجتماعی بین رشته‌ای که اقتصاد، جامعه شناسی، علوم سیاسی و انسان شناسی بود.
بین اواخر دهه 40 تا اوایل دهه 60 که مصادف بود با تجزیه امپراطوری‌های استعمارگر اروپایی و ظهور آن‌چه جهان سوم یا درحال توسعه شناخته می‌شود، کشورهای مستقل نوپایی که آرمان‌های بزرگ برای نوسازی و هم پایی با اربابان استعمارگر پیشین دارند. پژوهش‌گرانی مانند ادوارد شیلس، دانیل لرنر، لوسین پای، گابریل الموند، دیوید اپتر و والت ویتمن روستو این توسعه‌های مهم را به عنوان آزمایشگاهی برای نظریه‌های اجتماعی و فرصتی بزرگ در نظر گرفتند که کشورهای درحال توسعه استانداردهای زندگی خود را بالا برده و نظام‌های سیاسیشان را دموکراتیزه کنند.
اگر بخواهیم نسخه آمریکایی نظریه نوسازی را خلاصه کنیم، دیدگاه خوشبینانه‌ای است که تمام مولفه‌های خوب نظیر رشد اقتصادی، بسیج اجتماعی، نهادهای سیاسی و ارزش‌های فرهنگی ،در یک راستا رشد کرده‌اند. هیچ یک از مفاهیم تراژیک فقدان که در مفهوم وبری افسون‌زدایی یا قفس آهنین سرمایه‌داری یا در نابهنجاری دورکیمی یافت می‌شود، وجود ندارد. ابعاد مختلف تغییرات اجتماعی بخشی از فرایند یک‌پارچه و حمایتی متقابل است.
«سامان سیاسی در جوامع دست خوش دگرگونی» در مقابل این فرضیات به وجود آمد و آن‌ها را مستقیمن به چالش کشید. اول، هانتینگتون زوال سیاسی را مشابه توسعه سیاسی دانست و تجربه حقیقی کشورهای مستقل نوپا از نوع بی‌سامانی سیاسی و اجتماعی عنوان کرد. دوم، او پیشنهاد کرد که اغلب مولفه‌های خوب مدرنیته در اهداف متقابل کارکرد دارد. مشخصا، اگر بسیج اجتماعی، توسعه نهادهای سیاسی را تسریع بخشیده بود، کنشگران جدید اجتماعی، خود را از مشارکت در نظام سیاسی محروم می‌دیدند.
«سامان سیاسی» نشان می‌دهد که توسعه‌ی سیاسی در بسیاری از کشورهای مستقل جدید و مستعمره سابق رخ نداده است و این از مزایای سال 1968 است.این کشورها نسبتن از طریق کودتاها، جنگ‌های داخلی، شورش و بی‌ثباتی سیاسی مشخص می‌شوند. هانتینگتون بیان می کند که اگر بسیج اجتماعی از توانایی نهادهای سیاسی برای متحدکردن کنشگران جدید پیشی بگیرد، به شرایطی می رسیم که او «پروتاریانیزم» یا از کار افتادگی و زوال سیاسی می‌نامد.
با اطمینان خاطر می‌توان گفت که سامان سیاسی نهایتن نظریه نوسازی را از بین برد. این کتاب بخشی از حمله گازانبری است؛ شاخه دیگری از نقد جناح چپ است که نظریه‌های نوسازی به مدل توسعه اجتماعی اروپا و آمریکای شمالی قوم مدار به عنوان مدلی جهانی برای انسانیت تقدس می بخشد. علوم اجتماعی امریکا به طور ناگهانی خودش را بدون یک نظریه فراگیر دید و بخش بعدی خود را در بالکانی شدن روش شناختی شروع کرد.
هانتینگتون نتایج عملی را از این مشاهدات برداشت کرد؛ به عنوان مثال سامان سیاسی به خودی خود مولفه خوبی است و به طور خودکار از فرایند نوسازی ناشی نمی شود. بلکه، بدون سامان سیاسی، نه قتصاد و نه توسعه اجتماعی نمی‌توانند به طور موفق پیشرفت کنند. مولفه‌های مختلف نوسازی نیاز به رشد متوالی دارند. افزایش نابالغ در مشارکت سیاسی که شامل مولفه‌هایی مثل انتخابات می‌باشد، می‌تواند نظام‌های سیاسی شکننده را بی‌ثبات کند. افزایش نابالغ در مشارکت سیاسی اساس راهکارهای توسعه را پایه گذاری می‌کند که «گذار به اقتدارگرایی» نامیده می‌شود، که به وسیله آن دیکتاتوری نوساز، سامان سیاسی، مفاد قانون و شرایطی برای اقتصاد موفق و توسعه اجتماعی را فراهم می‌کند. زمانی که این مولفه‌ها در جای خود قرار بگیرند، جنبه‌های دیگر مدرنیته مانند دموکراسی و مشارکت مدنی به آن‌ها اضافه می‌شوند.(فرید زکریا، دانشجوی هانتینگتون کتابی با عنوان «آینده آزادی» در سال 2003 نوشته است که بحث‌های مختلف جدیدی را در این زمینه عنوان کرده است.)

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

خامنه‌ای : به کارگیری خرسوار برای سرکوب معترضان را محکوم کرد

به گزارش الاغنا بعد از چندین سال بار دیگر استفاده از خرسوار و اسب‌سوار برای سرکوب معترضان درمصر به کار گرفته شد. استفاده از خرسوار و اسب‌سوار در سالیان اخیر به ندرت برای عقب راندن مردم معترض استفاده می‌شد و در جمهوری اسلامی ایران برای سرکوب و متفرق کردن معترضان از موتورسواران لباس‌شخصی و نیروهای ویژه سرکوب استفاده می‌شود که اصطلاحا به موتورسوارهای لباس شخصی « یابوسوار» می‌گویند.
مقام عظمی ولایت حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ولی امر مسلمین جهان که دغدغه جهان اسلام لحظه‌ای ایشان را راحت نمی‌گذارد. در روز تعطیل که پای تلویزیون نشسته بودند با دیدن صحنه‌های سرکوب مردم معترض مصر به دست گروهی از لباس شخصی‌های خرسوار مبارک اندوه‌ناک و مکدر شده بودند با ابراز گلایه از این شیوه ظالمانه برخورد به کارگیری این شیوه را نوعی بربریت محض دوره جاهلیت معرفی کردند و با ارسال نامه ای به موالیان جهان اسلام خرسواری برای سرکوب معترضین را به شدت محکوم کردند.
متن نامه ولي امر مسلمين :

بسم رب الحمار

مولایان جهان اسلام عزیز شاهد بودید که در شیوه سرکوب مردم فتنه گر برانداز، غربی صفت، میکروبی، خس وخاشاکی در جمهوری اسلامی ایران، گروهی از لباس شخصی‌های ما سوار بر موتور سیکلت از نوع هوندا ۱۲۵ سی‌جی فتنه‌گران و محاربان متصل به غرب را ازکف خیابان متفرق کردند که براستی جای تشکر دارد و نشانه سازگاری ما با مدرینزه است. بنده بدن علیلی دارم و روحیه بسیار لطفی دارم محو تماشای موالیان خویش در مصر بودم که که ناگهان از جناحین میدان التحریر خرسوار و شترسوار ارزشی شبیه به موتورسوران ارزشی ما به میدان آمدند و موالیان بنده را متفرق ساختند که این شیوه کپی برداری از سرکوب مردم مصر از شیوه سرکوب کردن از نوع هونداسواری ذوب‌شدگان خودم را به شدت محکوم می‌کنم و خرسواران سرکوب‌گر به نوعی توحش دوران جاهیلت وبربریت ابوسفیان و ابولهب وتجاوزگاه کهریزک را در من زنده کرد. بنده زیر بار بدعت‌های جاهلی نمی‌روم و با ارائه شکایت به دادگاه لاهه در نقض کپی رایت سرکوب معترضین این عمل ضد ارزشی را محکوم می‌کنم .

والسلام سید علی خامنه ای