زن حتما میترسه...زن حتما ترسیده...زن حتما ترسیده بوده...
مرد حتما می ترسه...مرد حتما ترسیده...مرد حتما ترسیده بوده...
زن و مرد نداره...پیر و جوان و زیر ۱۸ سال هم نداره...
زندانی سیاسی و غیر سیاسی هم نداره...
طناب دار ترس داره...گلوله ترس داره...سنگسار ترس داره...مرگ ترس داره...«که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است»...
طنابِ دار، سرده...گلوله، سرده...سنگ هم سرده...سردشه...سردمه...
کابوس...رقص...کابوس...رقص...سردمه...
کابوس...کابوس...کابوسِ یک درخت تنومند که سر به فلک داره و طناب داری که ازش آویزونه... کابوس...کابوس...کابوسِ تنه درختی که پره از جای گلوله و رد خونیِ که سیاه شده ...چه ریشهای دوونده این درخت توی این خاک...کابوس...کابوس...کابوسِ چاله ای کمی دورتر از درخت که هی از شن و سنگ پر می شه و هی خالی....
آدما رو یکی یکی پای درخت میبرن یا تا کمر می کنن توی چاله... هر چند ثانیه یکی اعدام میشه و با یه برگ از درخت میافته پایین و...خاک...«خاک سرد، خاک پذیرنده»، اون رو تو خودش میبلعه....سردمه...
تماشاچی؟؟!!!..تا دلت بخواد و تا چشم کار می کنه... اطرافه بعضی از اعدامیها شلوغه شلوغ و دور بعضی خلوته خلوت....نه که تماشا چی کم باشه ها...نه...یعضی با سر و صدا اعدام می شن...گاهی هم از جمعیت صدایی در نمی یاد وقتی که بعضیها اعدام می شن. یه عده از تماشاچیها دور وایستادن...یه عده نزدیک...یه عده خیلی دور...یه عده خیلی نزدیک.
خیلی نزدیک...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم لگد بزنیم به چارپایه...تا طناب دار رو دور گردنش نبینیم آروم نمیشیم...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم سنگ بندازیم...یه سنگ بر میداره و رنگ سرخ و صدای نالهای گوشم رو آزار میده...سردمه....
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای نالهای و من دور میشم.
نزدیک...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم تماشای اعدام...راست میگن که می شاشه به خودش؟...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای نالهای و من دور میشم.
دور...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه بچه بوده وقتی که مرتکب قتل شده...
آقا ببخشید اینجا چه خبره؟...اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه پروندهاش پر از ابهام...قتل نمیتونسته کار اون باشه...
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام میکنن...میشه به این هم کمک کنید؟...
سکوت...سکوت...صدای سکوتشون گوشم رو داره کر میکنه...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای ناله ای و من دور میشم.
خیلی دورتر...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......داریم مینویسم که این یه زندانی رو اعدام نکنن...فعاله سیاسیه طرف...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...داریم مینویسیم که اعدام بده....و اعدام غیر انسانیه و ....
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام میکنن...می شه راجع به این هم بنویسید؟...
سفید...سفید...سفیدی کاغذشون چشمم رو کور میکنه...
رقص...رقص...رقص...و.. برگی افتاد و صدای ناله ای و من....من..
ببخشید آقا، میشه یه قلم و کاغذ هم به من بدید؟...
مینویسم..می نویسم که درخت اعدام و چاله سنگسار با نوشتن پر نمیشه...با تلاش برای نجات عدهای معدود هم پر نمیشه..این درد با دارو و درمان موقت خوب نمیشه...پای چوبه دار دنبال راه چاره گشتن بی فایده است...
باید از بچگی به بهنودها آموخت که به جای دعوا حرف بزنند...که فحش مادر ندهند...که چاقو حمل نکنند...باید به شهلاها آموخت که به جنس خود احترام بگذارد و قدر وجود نازنین خود را بدانند....باید یاد بگیریم و یاد بدهیم که دخترها هم حق عاشق شدن دارند...غریزه جنسی دارند... باید یاد بگیریم و یاد بدهیم تاوان خیانت، مرگ نیست، نه برای مرد و نه برای زن...باید بخشیدن را یاد بگیریم و یاد بدهیم....
دوست نویسنده من...دوست فعال سیاسی من...دوست فعال حقوق بشر من..برای تو مینویسم که سکوت تو و سفیدی کاغذ تو در برابر یک اعدام، مهر تاییدی است بر اعدام...یعنی تو، یک انسان و عمل او را به قضاوت نشستهای و قاضی درون تو هم حکم به اعدام او داده است. انگاری که بعضی ها فقط بشرند یا بعضی از بشرها حقوق دارند. اتهام حمل و فروش مواد مخدر در دهن دولت هلند را میتواند ببندد اما در دهن ما را نباید ببندد.
مینویسم...مینویسم که درخت اعدام جز با درخت آگاهی ریشه کن نمیشه...مینویسم که چاله کنار درخت هم جز با چشمه زلال آگاهی پر نمیشه...درد ما از ماست...درد ما در جهل ماست...درد ما در اینه که درخت دیگه ای وجود نداره که جایگزینه درخت اعدام بشه، نشان به نشان سکوت ما در برابر بعضی از اعدامها...درد ما از ماست... در فرهنگ ما جایگزینی برای اعدام وجود نداره...
سردمه و شب و سرما انگار تمومی نداره...
مرد حتما می ترسه...مرد حتما ترسیده...مرد حتما ترسیده بوده...
زن و مرد نداره...پیر و جوان و زیر ۱۸ سال هم نداره...
زندانی سیاسی و غیر سیاسی هم نداره...
طناب دار ترس داره...گلوله ترس داره...سنگسار ترس داره...مرگ ترس داره...«که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است»...
طنابِ دار، سرده...گلوله، سرده...سنگ هم سرده...سردشه...سردمه...
کابوس...رقص...کابوس...رقص...سردمه...
کابوس...کابوس...کابوسِ یک درخت تنومند که سر به فلک داره و طناب داری که ازش آویزونه... کابوس...کابوس...کابوسِ تنه درختی که پره از جای گلوله و رد خونیِ که سیاه شده ...چه ریشهای دوونده این درخت توی این خاک...کابوس...کابوس...کابوسِ چاله ای کمی دورتر از درخت که هی از شن و سنگ پر می شه و هی خالی....
آدما رو یکی یکی پای درخت میبرن یا تا کمر می کنن توی چاله... هر چند ثانیه یکی اعدام میشه و با یه برگ از درخت میافته پایین و...خاک...«خاک سرد، خاک پذیرنده»، اون رو تو خودش میبلعه....سردمه...
تماشاچی؟؟!!!..تا دلت بخواد و تا چشم کار می کنه... اطرافه بعضی از اعدامیها شلوغه شلوغ و دور بعضی خلوته خلوت....نه که تماشا چی کم باشه ها...نه...یعضی با سر و صدا اعدام می شن...گاهی هم از جمعیت صدایی در نمی یاد وقتی که بعضیها اعدام می شن. یه عده از تماشاچیها دور وایستادن...یه عده نزدیک...یه عده خیلی دور...یه عده خیلی نزدیک.
خیلی نزدیک...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم لگد بزنیم به چارپایه...تا طناب دار رو دور گردنش نبینیم آروم نمیشیم...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم سنگ بندازیم...یه سنگ بر میداره و رنگ سرخ و صدای نالهای گوشم رو آزار میده...سردمه....
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای نالهای و من دور میشم.
نزدیک...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...اومدیم تماشای اعدام...راست میگن که می شاشه به خودش؟...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای نالهای و من دور میشم.
دور...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه بچه بوده وقتی که مرتکب قتل شده...
آقا ببخشید اینجا چه خبره؟...اومدیم خواهش کنیم که این یه دونه اعدامی رو اعدام نکنن، آخه پروندهاش پر از ابهام...قتل نمیتونسته کار اون باشه...
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام میکنن...میشه به این هم کمک کنید؟...
سکوت...سکوت...صدای سکوتشون گوشم رو داره کر میکنه...
رقص...رقص...رقص...و برگی افتاد و صدای ناله ای و من دور میشم.
خیلی دورتر...
خانم ببخشید، اینجا چه خبره؟......داریم مینویسم که این یه زندانی رو اعدام نکنن...فعاله سیاسیه طرف...
آقا ببخشید، اینجا چه خبره؟...داریم مینویسیم که اعدام بده....و اعدام غیر انسانیه و ....
ببخشید آقا، ببخشید خانم...انگار دارن یکی رو اعدام میکنن...می شه راجع به این هم بنویسید؟...
سفید...سفید...سفیدی کاغذشون چشمم رو کور میکنه...
رقص...رقص...رقص...و.. برگی افتاد و صدای ناله ای و من....من..
ببخشید آقا، میشه یه قلم و کاغذ هم به من بدید؟...
مینویسم..می نویسم که درخت اعدام و چاله سنگسار با نوشتن پر نمیشه...با تلاش برای نجات عدهای معدود هم پر نمیشه..این درد با دارو و درمان موقت خوب نمیشه...پای چوبه دار دنبال راه چاره گشتن بی فایده است...
باید از بچگی به بهنودها آموخت که به جای دعوا حرف بزنند...که فحش مادر ندهند...که چاقو حمل نکنند...باید به شهلاها آموخت که به جنس خود احترام بگذارد و قدر وجود نازنین خود را بدانند....باید یاد بگیریم و یاد بدهیم که دخترها هم حق عاشق شدن دارند...غریزه جنسی دارند... باید یاد بگیریم و یاد بدهیم تاوان خیانت، مرگ نیست، نه برای مرد و نه برای زن...باید بخشیدن را یاد بگیریم و یاد بدهیم....
دوست نویسنده من...دوست فعال سیاسی من...دوست فعال حقوق بشر من..برای تو مینویسم که سکوت تو و سفیدی کاغذ تو در برابر یک اعدام، مهر تاییدی است بر اعدام...یعنی تو، یک انسان و عمل او را به قضاوت نشستهای و قاضی درون تو هم حکم به اعدام او داده است. انگاری که بعضی ها فقط بشرند یا بعضی از بشرها حقوق دارند. اتهام حمل و فروش مواد مخدر در دهن دولت هلند را میتواند ببندد اما در دهن ما را نباید ببندد.
مینویسم...مینویسم که درخت اعدام جز با درخت آگاهی ریشه کن نمیشه...مینویسم که چاله کنار درخت هم جز با چشمه زلال آگاهی پر نمیشه...درد ما از ماست...درد ما در جهل ماست...درد ما در اینه که درخت دیگه ای وجود نداره که جایگزینه درخت اعدام بشه، نشان به نشان سکوت ما در برابر بعضی از اعدامها...درد ما از ماست... در فرهنگ ما جایگزینی برای اعدام وجود نداره...
سردمه و شب و سرما انگار تمومی نداره...