۱۳۹۰ تیر ۹, پنجشنبه

اعتراف میکنم!!!

اعتراف میکنم که 16 سالم بود که در شب چهارشنبه سوری بازداشت شدم و یک شب به جرم اقدام علیه امنیت ملی !زیر دست نیروهای امنیتی بودم .
اعتراف میکنم که همان شب با طمع گاز فلفل و باتوم و تونلِ وحشت و جرم سازی و... آشنا شدم!
اعتراف میکنم که شاید اگر چند ساعت دیگر در آنجا میماندم شاید حاضر میشدم به دزدی که در 10 سالگی از مغازه اصغر آقا بقال محله قبلیمون کرده بودم هم اعتراف کنم!
اعتراف میکنم که اینکه دست و پایم را بستند و مثه ... کتکم زدند و از تونل وحشت ردم کردند و موهایم را گرفتند و صورتم را روی زمین کشیدن و آن همه مشت ولگد که تو صورتم زدند آنقدر درد نداشت که فحش های یه بچه بسیجی همسن و سال خودم برایم درد داشت
اعتراف میکنم که درد کمرم و کابوس های شبانه ام یادگاری آن شب مبیاشد
اعتراف میکنم که از آن سال به بعد از مراسم چهارشنبه سوری فراری بودم و در تمام این مدت فقط یک بار دوباره به این مراسم پا گذاشتم و آن یک بار هم به احترام یک نمک نشناس بود!
اعتراف میکنم روزهای قبل از اعتراف سران فتنه من در خانه خودم روی تخت خودم راحت لم داده بودم!
اعتراف میکنم که اعتراف نکردن جُربُزه میخواهد!اعتراف میکنم که کار هر مرد نیست اعتراف نکردن!
اعتراف میکنم که میدانم اگر هم کسی اعتراف کرد نه به خاطر خودش که به خاطر عزیزانش بوده
اعتراف میکنم که من و دوستانم می فهمیم و میدانیم که همین فهمیدن خودش جرم سنگینیست!
اعتراف میکنم که بعضی وقت ها میترسیم چون انسانیم!

۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه

شب به یاد ماندنی!!!

از یک هفته پیش از رای‌گیری خرداد 88 و به منظور بستن دست دولت احمدی‌نژاد برای تقلب در آرای مردم، هر‌کسی هر‌چه به فکرش می‌رسید پیشنهاد می‌کرد و به سرعت در میان مردم پخش می‌شد. به مردم توصیه شده بود که سعی کنند تا رای خود را در مراکزی به جز مساجد به صندوق‌ها بریزند تا دست بسیج و نیروهای نظامی در تغییر نتایج بسته‌تر باشد. در ساعات اولیه‌ی شروع رای‌گیری به پای صندوق‌ها بروند چون احتمال داده می‌شد دفعات تمدید زمان رای‌گیری اندک باشد. هم‌راه خود خودکار ببرند و از خودکارهای موجود در شعب استفاده نکنند و در نهایت رای را با دست خود به صندوق بریزند. من هم در حدود ساعت 12 ظهر به هم‌راه همسرم و خانواده‌اش رای خود را به صندوق ریختم و به خانه برگشتم.
لحظه به لحظه با دوستان مستقر در ستادهای «موسوی» و «کروبی» در تهران و شهرستان‌ها تماس می‌گرفتم و اوضاع را رصد می‌کردم. هر‌چه که به ساعات پایانی رای‌گیری نزدیک‌تر می‌شدیم نشانه‌های نگران‌کننده‌تری ظاهر می‌شد. در برخی از حوزه‌های رای‌گیری برگ‌رای تمام شده بود اما برگ‌رای جدید آورده نشده بود. در برخی از شهرستان‌ها با نزدیک‌شدن به پایان زمان اخذ رای، نماینده‌های کاندیداهای اصلاح‌طلبان را از حوزه‌ها بیرون کرده بودند. در چندین شعبه در شهر مشهد افرادی از وزارت کشور و نمایندگانی از وزارت‌اطلاعات صندوق‌ها را با خود برده بودند. با دیدن همه‌ی این نشانه‌ها باز هم سعی می‌کردم به خودم بقبولانم که اتفاق بدی رخ نخواهد داد چرا که باور نمی‌کردم نظام بخواهد هزینه‌ی سنگین تقلب را برای حفظ «احمدی‌نژاد» بپردازد.

بیدار نشسته بودم و بخشی از حواسم پای اینترنت بود و بخشی دیگر روی ماهواره که حدود ساعت یک‌ بامداد اولین خبر تکان‌دهنده را CNN گزارش کرد، «محمود احمدی‌نژاد» با کسب بیش از 60 درصد آرا از دیگر رقیبان خود پیش است. باور کردنی نبود، سر و صورتم داغ شده بود، نمی‌دانستم چه کار باید بکنم. با دوستان در ستادها تماس گرفتم، ولی آن‌ها هم نظر واحدی نداشتند. برخی می‌گفتند این شمارش آرا مربوط به شهرهای کوچک است و هنگامی‌که نوبت به تهران برسد همه‌چیز عوض می‌شود، اما شمار دیگری فهمیده بودند که اتفاقی در حال وقوع است. حدود 3 نیمه شب بود که خبر رسید چند تا از ستادهای «موسوی» و «کروبی» به‌وسیله‌ی نیروهای امنیتی محاصره شده و اعضای آن عملن در حبس هستند. یکی از روزنامه‌نگاران قدیمی تلفنی تماس گرفت و گفت که بر مبنای خبرهای رسیده تحرکات نظامی مشکوکی در تهران در جریان است و در طول ساعات آینده فضای تهران امنیتی خواهد شد و ارتباط‌های تلفن‌ هم‌راه دچار اختلال. این دوست توصیه کرد اطلاع‌رسانی را شروع کنیم و تا دیر نشده بچه‌های شهرستان را در جریان این پیش‌آمدها بگذاریم.
تاصبح بیدار بودم و با کمک همسرم به سرعت با دوستان تماس میگرفتیم واطلاع‌رسانی می‌کردیم. خبردار شدیم که نیروهای امنیتی و بسیج با جمعی از مردم که در مقابل وزارت‌کشور بیدار مانده و منتظر شنیدن نتایج بودند به شدت برخورد کرده و برخی را بازداشت کرده‌اند. حدود ساعت هفت صبح بود که «میرحسین ‌موسوی» پیامی را آماده کرده و از هم‌راهان خود خواسته بود تا آن را از طریق یک شماره‌ی تلفن به آگاهی مردم برسانند. مضمون پیام که یک پیام تلفنی ضبط شده بود این‌گونه بود «مهندس‌ میرحسین ‌موسوی»، منتخب واقعی مردم در انتخابات ریاست‌ جمهوری، با صدور اطلاعیه‌ای خطاب به ملت، از مردم می‌خواهد در صحنه بمانند و تصریح می‌کند که این بی‌عدالتی باعث سلب مشروعیت خواهد شد و تاکید می‌نماید که در صورت عدم تغییر نتیجه، مردم در برابر رییس‌ جمهوری تقلبی تمکین نخواهند کرد.»
از صبح روز بعد مردم در خیابان‌ها بودند، پراکنده و سردرگم، حیران و هاج و واج و بی‌برنامه. برخی در خیابان‌های اطراف وزارت کشور و در «امیرآباد» تجمع کرده بودند، شماری دیگر در خیابان «ولی‌عصر» و به سمت «عباس‌آباد» در حرکت بودند و عده‌ای در «هفت‌تیر» جمع شده بودند. کم‌کم درگیری‌های پراکنده‌ای بین مردم، بسیج، نیروهای‌ انتظامی و لباس ‌شخصی‌هایی در می‌گرفت که هنوز لباس متحدالشکل بر تن نداشتند. روز 23 خرداد شروع برخوردهای خشونت‌باری بود که با زندانی کردن شمار زیادی از کنش‌گران سیاسی و روزنامه‌نگاران آغاز و با ضرب وشتم مردم عادی و قتل و جنایت و شکنجه در زندان‌ها ادامه یافت. در 22 خرداد 88 اتفاقی در کشور ما رخ داد که گویا سال‌های سال هم‌وطنان ما و کشور عزیزمان ایران باید تاوان آن را بپردازند.

۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

تفاوت دولت سکولار و لائیک

تفاوت یک دولت سکولار و یک دولت لاییک در چیست؟

یک دین داریم، یک بنیاد دینی داریم. مثلاً کلیسا و روحانیت در ایران بنیاد است. اما اینکه مثلاً ایثار خوب کاری است و دروغ گفتن بد کاری است اینها دین است و ارزش‌های دینی است. سکولاریزاسیون یا سکولار شدن جریانی در سطح فرهنگ مردم است، به ترتیبی که به تدریح این ارزش‌ها جنبه دینی خودشان را از دست می‌دهند و به ارزش‌هایی تبدیل می‌شوند که جامعه می‌تواند قبول کند یا نکند و می‌تواند نقدش بکند و آن حالت قداست را از دست می‌دهد. در حال حاضر به اصطلاح سکولاریزاسیون و سکولار در آمریکا و انگلستان خیلی نسبت به لائیسته به اصطلاح آبکی‌تر است، چون در خود جامعه در تحول فکر دینی جامعه بوجود آمده است، به عنوان بنیاد سبب یک تعاونی بین دولت و دین شده است. بطوری که توک ویل جامعه شناسی که دو جلد کتاب هم راجع به دموکراسی در آمریکا نوشته، می‌گوید این هماهنگی که میان دین و سیاست وجود دارد یکی از بنیادهای اساسی دمکراسی آمریکاست. سکولاریسم به این نتیجه رسیده بود که دین نه می‌باید قدرت سیاسی بشود و نه قدرت قانون گذاری.
لائیسته بیشتر از فلسفه می‌آید، از فسلفه پوزیتیویسم. یک رشته از فیلسوفان پوزیتیویست بر این فکر بودند که در جریان تحول بشر یک دوره، دوره معلومات دیرگاه تاریخ مثل سحر و جادو و این چیزها بوده، بعد دوره معلومات دینی بوده و بعد هم دوره معلومات علمی می‌شود. نتیجه اینکه، هرگاه بنیاد دولت را از بنیاد دین جدا کنیم، در قلمرو دولت، دین بی نقش بشود آن وقت خصوصا در مدرسه، معرفت علمی، معرفت دینی را از میان می‌برد و جانشینش می‌شود. پس لائیسته در واقع یک نوع جانشنینی بود. خیال نکنید که مثلاً همین بود که دولت از دین جدا شود، بلکه دولت خودش یک فلسفه می پذیرفت که همین لیبرالیسم پوزیتیویسم است و قلمرو خودش را از قلمرو دین جدا می‌کرد، واقعش این بود. به این جهت است که ژول فری وقتی در ۱۹۰۵، در پارلمان می‌خواست قانون لائیسته را ارئه کند، خطاب به کلیسا گفت که تکلیف ما و شما را مدرسه معین خواهد کرد. از این جهت می‌گویند که لائیسیته سوبژکتیو است(ذهنی است). به اصطلاح یک طرز فکری آمده و برای اینکه قلمرویی برای خودش ایجاد بکند و در آن قلمرو این امکان را پیدا کند که معرفت علمی را جانشین معرفت دینی کند، لائیسیته را طرح کرده است. البته در طول این یک قرن تحول شده است و در خود فرانسه تضادی که در روز نخست که تدوین می‌کرد و بیان می‌کرد حالا جای خودش را به همکاری داده است و بنیادهای دینی می گویند که ما خودمان موافق جدایی دین و دولت هستیم به لحاظ اینکه کاملاً به سود دین تمام شده است، ما هیچ علاقه نداریم که دولتی بشویم.
اما آنچه که از دید من اساسی است، آزادی انسان است، این نیست که دولت و دستگاه دینی بنشینند، تقسیم قدرت کنند، بگویند این قلمرو متعلق به قدرت دینی و این قلمرو هم متعلق به قدرت سیاسی!(لائیسیته یعنی این، سکولاریزم هم در آنچه مربوط به جدایی این دو قلمرو می شود همین را می گوید!)،انسان آزاد نمی شود، بلکه میزان تابعیتش بیشتر هم می شود! آن کاری که باید کرد، تغییر رابطه انسان با بنیادها است، بطور مثال در رابطه با بنیاد تعلیم و تربیت(مدرسه)، شما فرزند خود را به مدرسه می فرستید، چون مدرسه تعلیم می دهد پس به عنوان یک بنیاد رهبری کننده است و چون فرزند تعلیم می گیرد فرزند وسیله مدرسه می شود، هدف هم می شود هدفی که مدرسه برای فرزند تعیین می کند، در سیستم سرمایه داری لیبرال هدف اینستکه فرزند تکنوکرات یا بروکرات یا دیوان سالار یا فن سالار بشود برای خدمت در سرمایه داری یا در قلمرو دولت یا قلمرو بخش خصوصی، هدف اینست. آزادی از زمانی شروع می شود که انسان اول قرار بگیرد، یعنی او تعیین کننده بشود بنیاد هم وسیله بشود، هدف را هم انسان معین کند. حال شما یک سیستم تعلیم و تربیت دیگری در نظر بیاورید که در آن انسان اول قرار می گیرد، مدرسه وسیله بشود و وسط قرار می گیرد، هدف یعنی علمی که انسان می خواهد بیاموزد را هم انسان معین کند، انقلابی در رابطه انسان و بنیاد تعلیم و تربیت خواهد شد، همین تحول در رابطه انسان با بنیاد دینی می باید صورت بپذیرد تا انسان آزاد بشود. در حال حاضر چه در مسیحیت، چه در یهودیت، چه در اسلام، چه در زرتشی و … بنیاد دینی ارباب است، اوست که تعیین میکنه شما مسلمانی، مسیحی هستی، یهودی هستی، یا زرتشتی هستی! هویت دینی را او می دهد.