مسیر حرکت شاه سابق ایران و سرنوشتی که ایران در پایان زمامداری وی به آن دچار شد با حوادث امروزی در جهان عرب شباهتهای فراوانی دارد. شاه حاکمی دموکرات نبود، ولی در دوران حکومت وی ایران از نظر فرهنگی و مدنی از جمله گسترش شهرنشینی، ارتقاء سطح آموزش عمومی و مسائلی مثل حقوق زنان پیشرفت زیادی کرد. اما در روندی مشابه با آن چه که در تونس اتفاق افتاد شاه ایران در نتیجه قیام و جنبشی مردمی قدرت خود را از دست داد و ایران را به جا گذاشت تا به دست آیتالله خمینی و طرفداران وی بیفتد. شباهت اعجابآور اگر کتاب زندگینامه شاه با عنوان مختصر و مفید «شاه» اثر عباس میلانی را به تازگی خوانده باشید حوادث اخیر در کشورهای عربی به شکل شگفتآوری آشنا به نظر خواهند رسید. در سال ۱۹۷۹ با سرنگونی شاه ما شاهد وقوع یک تغییر بنیادی و گسترده در خاورمیانه بودیم که شاید تمام جنبههای مهم آن هنوز به خوبی درک نشده باشند. سوابق عباس میلانی این امکان را فراهم کرده که زندگینامه شاه را با «دقت و بیطرفی در خور ستایش» بنویسد. عباس میلانی در دوران حکومت شاه به خاطر افکار سیاسی خود به زندان افتاد و بعد از روی کار آمدن جمهوری اسلامی نیز با حکومت جدید به مخالفت برخاست. به همین خاطر در اواسط دهه ۱۹۸۰ میلادی مجبور به مهاجرت از ایران شد.
بیطرفی میلانی نکتهای بسیار مهم است، چرا که پس از سه دهه هنوز هم طرفداران و مخالفان شاه در مورد نقش وی در تاریخ معاصر ایران دیدگاههای کاملا متضادی دارند. موافقان او شاه را معمار پیشرفت و حرکت ایران به سوی مدرنیسم میدانند، و مخالفانش او را حاکمی مستبد میدانند که ایران را از بسیاری از جنبههای هویت نوین خود محروم ساخت. در این میان، به گفته عباس میلانی، دلیل ادامه بحث و جدل بر سر نقش شاه ناتمام ماندن حرکت جامعه ایرانی به سوی مدرنیته است. احساس خطر اصلی از سوی چپ کریستین کریل با اشاره به سیاستهای رضاشاه برای نوسازی جامعه ایران با الگویی شبیه به ترکیه در زمان آتاتورک مینویسد که به قدرت رسیدن محمدرضا شاه همزمان شد با سالهای جنگ جهانی دوم و بحرانهای پیاپی که پس از آن ایران را فرا گرفت. شاه و اطرافیان وی همواره بر این باور بودند که خطر اصلی که موجودیت سلطنت را تهدید میکند از سوی نیروهای چپگراست. پس از پایان حوادث دوره حکومت دکتر مصدق و بازگشت شاه به قدرت به کمک کودتای ۲۸ مرداد، وی شروع کرد به تثبیت موقعیت خویش. او بخش عمدهای از سیاستهای اصلاحی خود را از روی الگوهای رایج بین نیروهای چپگرای آن زمان به عاریت گرفت. او فکر میکرد که با اجرای اصلاحاتی از این دست میتواند خود در راس حرکت جامعه باقی مانده و نیروهای چپگرا را خلع سلاح کند. عنصر دیگر حکومت شاه تکیه یکجانبه او به نیروهای مسلح و پلیس مخفی (ساواک) ایران بود. روسای جمهور آمریکا در آن زمان مثل آیزنهاور و کندی نیز از طرحهای شاه حمایت میکردند، ولی به اعتقاد عباس میلانی شاه دلایل شخصی محکمی برای پیشبرد این سیاستها داشت. جوهره واکنش و مقاومت در مقابل سیاستهای شاه همزمان با پیشرفت اصلاحات شاه که آن را «انقلاب سفید شاه و ملت» مینامید جامعه ایران از شکل سنتی خود خارج میشد و گذشته از عرصههای اقتصادی و زیربنایی به لحاظ فرهنگی بیش از پیش تحت تاثیر غرب قرار میگرفت. با وجود آن که بخش گستردهای از روحانیون که مدافعین و نمایندگان عناصر سنتی جامعه ایران بودند به نوعی و تا حدی با سیاستهای شاه همراهی میکردند، گروه مشخصی از جمله آیتالله خمینی مخالفت با این اصلاحات را در پیش گرفت. شاه برخلاف پدر خود معتقد بود که روحانیت میتواند در مقابل خطر گروههای چپ از زمامداری وی دفاع کند.
ارتش، پایه اصلی نظام
در بخش پایانی کتاب زندگینامه شاه به قلم عباس میلانی یادآوری میکند که ارتش همواره پایه اصلی نظام سلطنتی بود. همزمان با افزایش درآمد نفت شاه مبلغ هنگفتی را صرف گسترش و نوسازی ارتش کرد و در دوران جنگ سرد حکومت وی به یکی از متحدان نظامی غرب در خلیج فارس و منطقه خاورمیانه بدل شد. اما شاه نتوانست پیامدهای خطرناک تغییرات اجتماعی گسترده در ایران را پیشبینی کرده یا در نظر بگیرد. از یک سو بخش وسیعی از روستاییان فقیر در حاشیه شهرها گرد آمده و به یک لایه ناراضی و خشمگین بدل میشدند و از سوی دیگر بخش وسیعی از جوانان و طبقه متوسطی که محصول همین اصلاحات بودند به خاطر اعتراض به نظام دیکتاتوری به صف مخالفان پیوستند. شاید شاه توان و شهامت لازم برای مقابله با بحران را نداشت. به نوشته عباس میلانی، او در دوران خوش و موفقیتهای طرحهای خود همیشه با اعتماد به نفس و مغرورانه عمل میکرد، ولی در دورههای سخت زندگی کاستیها و مشکلات را به گردن دیگران انداخته و حتی خود را قربانی توطئه قدرتهای بزرگ غربی میدانست. آن طور که عباس میلانی میگوید، مردی که قصد متحول کردن ایران را داشت تا حدی موفق شد، ولی در نهایت همین اقدامات به بزرگترین دشمن وی بدل شد. ایران هنوز هم با پیامدهای آن دوران و انقلابی که در پی آن آمد دست و پنجه نرم میکند.
بیطرفی میلانی نکتهای بسیار مهم است، چرا که پس از سه دهه هنوز هم طرفداران و مخالفان شاه در مورد نقش وی در تاریخ معاصر ایران دیدگاههای کاملا متضادی دارند. موافقان او شاه را معمار پیشرفت و حرکت ایران به سوی مدرنیسم میدانند، و مخالفانش او را حاکمی مستبد میدانند که ایران را از بسیاری از جنبههای هویت نوین خود محروم ساخت. در این میان، به گفته عباس میلانی، دلیل ادامه بحث و جدل بر سر نقش شاه ناتمام ماندن حرکت جامعه ایرانی به سوی مدرنیته است. احساس خطر اصلی از سوی چپ کریستین کریل با اشاره به سیاستهای رضاشاه برای نوسازی جامعه ایران با الگویی شبیه به ترکیه در زمان آتاتورک مینویسد که به قدرت رسیدن محمدرضا شاه همزمان شد با سالهای جنگ جهانی دوم و بحرانهای پیاپی که پس از آن ایران را فرا گرفت. شاه و اطرافیان وی همواره بر این باور بودند که خطر اصلی که موجودیت سلطنت را تهدید میکند از سوی نیروهای چپگراست. پس از پایان حوادث دوره حکومت دکتر مصدق و بازگشت شاه به قدرت به کمک کودتای ۲۸ مرداد، وی شروع کرد به تثبیت موقعیت خویش. او بخش عمدهای از سیاستهای اصلاحی خود را از روی الگوهای رایج بین نیروهای چپگرای آن زمان به عاریت گرفت. او فکر میکرد که با اجرای اصلاحاتی از این دست میتواند خود در راس حرکت جامعه باقی مانده و نیروهای چپگرا را خلع سلاح کند. عنصر دیگر حکومت شاه تکیه یکجانبه او به نیروهای مسلح و پلیس مخفی (ساواک) ایران بود. روسای جمهور آمریکا در آن زمان مثل آیزنهاور و کندی نیز از طرحهای شاه حمایت میکردند، ولی به اعتقاد عباس میلانی شاه دلایل شخصی محکمی برای پیشبرد این سیاستها داشت. جوهره واکنش و مقاومت در مقابل سیاستهای شاه همزمان با پیشرفت اصلاحات شاه که آن را «انقلاب سفید شاه و ملت» مینامید جامعه ایران از شکل سنتی خود خارج میشد و گذشته از عرصههای اقتصادی و زیربنایی به لحاظ فرهنگی بیش از پیش تحت تاثیر غرب قرار میگرفت. با وجود آن که بخش گستردهای از روحانیون که مدافعین و نمایندگان عناصر سنتی جامعه ایران بودند به نوعی و تا حدی با سیاستهای شاه همراهی میکردند، گروه مشخصی از جمله آیتالله خمینی مخالفت با این اصلاحات را در پیش گرفت. شاه برخلاف پدر خود معتقد بود که روحانیت میتواند در مقابل خطر گروههای چپ از زمامداری وی دفاع کند.
ارتش، پایه اصلی نظام
در بخش پایانی کتاب زندگینامه شاه به قلم عباس میلانی یادآوری میکند که ارتش همواره پایه اصلی نظام سلطنتی بود. همزمان با افزایش درآمد نفت شاه مبلغ هنگفتی را صرف گسترش و نوسازی ارتش کرد و در دوران جنگ سرد حکومت وی به یکی از متحدان نظامی غرب در خلیج فارس و منطقه خاورمیانه بدل شد. اما شاه نتوانست پیامدهای خطرناک تغییرات اجتماعی گسترده در ایران را پیشبینی کرده یا در نظر بگیرد. از یک سو بخش وسیعی از روستاییان فقیر در حاشیه شهرها گرد آمده و به یک لایه ناراضی و خشمگین بدل میشدند و از سوی دیگر بخش وسیعی از جوانان و طبقه متوسطی که محصول همین اصلاحات بودند به خاطر اعتراض به نظام دیکتاتوری به صف مخالفان پیوستند. شاید شاه توان و شهامت لازم برای مقابله با بحران را نداشت. به نوشته عباس میلانی، او در دوران خوش و موفقیتهای طرحهای خود همیشه با اعتماد به نفس و مغرورانه عمل میکرد، ولی در دورههای سخت زندگی کاستیها و مشکلات را به گردن دیگران انداخته و حتی خود را قربانی توطئه قدرتهای بزرگ غربی میدانست. آن طور که عباس میلانی میگوید، مردی که قصد متحول کردن ایران را داشت تا حدی موفق شد، ولی در نهایت همین اقدامات به بزرگترین دشمن وی بدل شد. ایران هنوز هم با پیامدهای آن دوران و انقلابی که در پی آن آمد دست و پنجه نرم میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر