۱۳۹۰ فروردین ۷, یکشنبه

گمنام‌های سبز‌مان

این روز‌ها با این‌که بسیار سرگرم مسایل زندگی و عبور با سرعت روز و شب‌ها و گرفتاریهای یک آدم معمولی دریک شهر غریب هستم باتمام مشکلات ودردسرهایش مدام فکرچند‌نفردرذهنم میچرخدو میچرخد. تبریکهای عید باعث شد بیشتر بشناسمشان. اسم‌های بی‌نشانی که نمی‌دانی زن یا مردند، چندسالشان است، پیرندیاجوان، یک نشانی کوچک هستند، بدون هیچ تاریخ تولدی، یکرنگ سبزنمادمشترک فکری همشان است.
ماه‌ها از روزهای انتخابات و آن گرد‌همایی عظیم مردمی بعد از آن می‌گذرد، این جمعیت معترض مردمی در طی ماه‌های بعد یا به زندان رفتند، یا با تهدید و ارعاب حکومتی در کنجی با دندانی فشرده از خشم و بغض، خاموش ماندند، بسیاری زندگی عادی را از سر گرفتند، بعضی نیز با اما و اگر و این را قبول ندارم و آن را قبول ندارم، دل به ساز هرکسی دادند، شاخه‌ای هم فقط می‌دانند که مخالفند ولی حتا در حد یک خط خواندن خبر هم خودشان را دچار زحمت و سردرد نمی‌کنند، منتظرند اوضاع به سامان شود و بی‌چک و چانه از مواهب یک پیروزی احتمالی بی‌دردسر استفاده نمایند.
در میان این روزهای نا‌امیدی و جنگ میان نظر‌ها و عقاید مختلف، سر‌خوردگی‌ها‌ی فراوان از این گروه و آن گروه، خبرهای زندانیان زجرکشیده در زندان‌های مخوف و اتاق‌های بازجویی و در روزهای خیابان و سه‌شنبه‌های اعتراض‌، یک گروه هستند که نه مانند من که افتان و خیزان و گریزان خود را می‌کشانیم، بلکه آن‌ها با نگاهی مستقیم به روبه‌رو‌یی که پر از امید است در یک خط ممتد تلاش و پایداری بی‌نظیر، هم‌چنان به جلو می‌روند و نور امید برکالبد جاماندگان و خستگان راه تزریق می‌کنند.
شاید در صفحه فیس‌بوک شما و یا در میان دوستان‌تان باشند از این انسان‌های امیدوار تلاش‌گر که از پای نمی‌نشینند، خستگی ندارند. در میانه‌ای که بسیاری حتا یک لایک را از ترس برنمی‌تابند، این‌ها از خیابان اعتراض نرسیده تا نیمه‌های شب پای دست‌گاه مجازی می‌نشینند و خبر و خبر و خبر می‌ریزند در جان افکارمان تا بدانیم و آرام نگیریم. تا بدانیم و خاموشی و عادت به بدی و ظلم نکنیم. بدانیم حال کسانی را که هنوز تاوان اعتراض ما را می‌دهند، هنوز مادران و همسران‌شان نزد زندان بانان سرد و عبوس گردن کج ‌نند، تا ساعتی دست در دست عزیزان شان بنهند، و نگاه پر اشک به هم بدوزند، که کی تمام می‌شود این روزهای سخت …
صدای همسر «نسرین ستوده» را یادمان نرود با دو فرزند کوچک و مظلومیت و مقاومت و صبرش را و زندانیان بی‌ملاقاتی و زید آبادی وبسیاری بی‌نام‌ها را…
ما و بسیاری دیگر روزی به خیابان رفتیم که رای خود را پس بگیریم و فکر کردیم در مدتی کوتاه مالکان ثروت و قدرت، به راحتی از این تخت پادشاهی می‌گذرند.
و بعد چون این اتفاق نیفتاد در گوشه‌ای نشستیم. ولی آنانی که تکیه بر سلول‌های سرد داده‌اند آنانی که تنشان میهمان خاک شد، می‌دانستند که این دستان چسبیده به تخت به آسانی گشوده نمی‌‌شود.
و من در میان تمام این تلاش‌گران سبز‌، امروز لبریزم از سپاس و قدر‌دانی از کسی که در صفحه فیس‌بوک من است، جوانی که از روزهای آغازین، بدون آن‌که مانند بسیاری که می‌شناسم، به‌دنبال نام و شهرت باشد با صفحه‌ای بی‌نام‌و‌نشان‌، هر روز و هر روز در «توئیتر» و فیس بوک و ایمیل، خبر‌ها را می‌خواند و می‌فرستد‌، در روزهای اعتراض‌، در همین صفحه با ما خداحافظی می‌کند و می‌رود و بعد از ساعت‌ها بی‌خبری و بی‌قراری دوستان‌، نفس زنان می‌رسد و با حنجره‌ای خسته از فریاد و گاز اشک‌آور تا دمیدن صبح، خبر می‌فرستد و یادش نمی‌رود که لایک بزند به دوستان دیگر که به یادشان است و یادش نمی‌رود از این همه دوستی که دارد یک به یک سراغی بگیرد و عید که شد برای همگی‌شان پیام جداگانه بفرستد و متواضعانه از آن‌ها برای خواندن مطالبش تشکر کند.
من شرمسار این همه شور و آگاهی، از این همه عشق برای آزادی و حقیقت و تلاش بی‌خستگی هستم …..
در اطراف‌مان در دنیای خبر و مجاز و غیره از این انسان‌های شریف کم نیستند‌، ولی برای کسانی قلبن احترام بیش‌تری می‌گذارم که بی‌مزد و نه به‌عنوان یک شغل و نه به‌عنوان یک اسم‌، بی‌هیچ نام و نشانی در قلب حوادث زندگی می‌کنند و ساعت‌های جوانی‌شان را پای حقیقت و اعتقاد پاک خود می‌گذارند .
نمی‌توانم خود‌داری کنم از محبت عمیقی که می‌خواهم نثار دوستانی کنم که بعد از زندان و حبس و همه‌ی آزارهایی که دیدند تا می‌رسند‌، صفحه بی‌نام‌شان پر می‌شود از عشق و شور و شیدایی و حرکت، من با تمام وجود ارج می‌گذارم به اراده‌هایی این چنین پایدار و بی‌خلل.
بگذریم از سر‌خوردگی‌ها‌، بگذریم از آدم‌های فرصت‌طلب و ماهی‌گیران آ‌ب‌های گل‌آلود‌، بگذریم از عافیت‌طلبان و گوشه‌نشینان طعمه‌گذار. ولی هرگز گذر زمان از یادمان نبرد کسانی را که گم‌نام آمدند و حماسه آفریدند و رفتند و یا ماندند و عشق و زندگی و جسم و جان‌شان را صادقانه قربانی آرمان بزرگ‌شان آزادی کردند‌، از یادمان نروند‌،که ما عجیب مردمان فراموش‌کاری هستیم.
و در این میانه به آنان تلنگری بزنیم که در میدان جنگ و مبارزه یادشان نرود که زندگی کنند‌، یادشان نرود که این مبارزه میان جهل و آگاهی‌، خیر و شر‌، نور و تاریکی‌، از ابتدای تاریخ بوده و حالا‌ها ادامه دارد. به یادشان بیاوریم‌، در میان روز‌هایی که می‌گذرند و این جوانی است که می رود‌، صدای کبوتر‌ها را بشنوند‌، زیبایی گل سرخ را ببینند و نجابت گل مریم را و سبزه‌ها را کو‌ه‌ها را‌، و یادشان بماند که عاشقی کنند و دل ببازند و دل گرو بگیرند .
همه‌ی جنگ و مبارزه رسیدن به همه‌ی این‌هاست‌ ، پس در عبور، از این حقیقت‌های زیبای زندگی سراغی بگیرند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر