۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

جنبش‌های اجتماعی

سعید پیوندی دکترای جامعه‌شناسی و استاد دانشگاه پاریس هشت، گروه پژوهشی (CIRCEFT) است. وی همچنین مدیریت گروه علوم تربیتی/روانکاوی/ FLEIl را نیز در کارنامه فعالیت‌های علمی خود دارد. آخرین کتاب او درباره ایران تحت عنوان “تبعیض و عدم تحمل در کتاب‌های درسی ایران” در سال 2008 به زبان انگلیسی منتشر شده است. از وی پیش از آن کتاب “دین و آموزش، شکست تجربه اسلامی کردن مدرسه در ایران” در سال 2006 به زبان فرانسه چاپ شده بود.
دکتر پیوندی معتقد است: “جنبش سبز یکی از وسیع‌ترین، دموکراتیک‌ترین و معنادارترین جنبش‌های اجتماعی در تاریخ ایران بوده است و از یک نظر نماینده ذهنیت و فرهنگ امروز جامعه ایران و مطالباتی است که نهادهای رسمی از درک آنها عاجزند. آنچه که در تجربه جنبش سبز مهم است پیام، فرهنگ و فلسفه و روحی است که این جنبش دارد و این را نمی‌شود از بین برد. آنچه که آینده را رقم خواهد زد این ذهنیت‌ها، فرهنگ و شعور جمعی ما است. این فرهنگ جدید نوظهور، این خرد و آگاهی جدید دوباره می‌تواند در اشکال جدیدی نمایان شود و راه‌های جدیدی برای بیان خود پیدا کند. این راه‌ها خود به خود به وجود نمی‌آیند و نباید برای آن زمان تعیین کرد و فقط باید تلاش کرد که به وجود بیاید”.
با نیم نگاهی بر رویدادهای این سی سال اخیر می‌توان گفت که ناظران و سیاست‌مداران و حتی خود مردم و گردانندگان امور مملکت همیشه غافلگیر شده‌اند. مثلا وقوع انقلاب اسلامی و تحولات سیاسی بعد از آن و یا حتی پایان جنگ تحمیلی، یعنی در حالیکه همه تصور می‌کردند جنگ ادامه خواهد داشت؛ اما به یک‌باره ایران قطعنامه را پذیرفت، یا جنبش دوم خرداد و جنبش سبز که نه تنها در داخل ایران بلکه در خارج از ایران نیز موجب غافلگیری شد و اینکه چه اتفاقاتی به طور مشخص در انتظار ایران است هنوز دقیقا مشخص نیست. حال به نظر شما چرا ایران کشوری غیرقابل پیش‌بینی است و این غیرقابل پیش‌بینی بودن چه مشکلاتی می‌تواند در برنامه‌ریزی برای آینده ایران داشته باشد؟
غیر منتظره بودن جنبش‌های اجتماعی تا حدودی قابل درک است و این هم تنها شامل ایران نمی‌شود و در همه جای دنیا این گونه است. اما هم‌زمان چند و چون جنبش‌ها و میزان غیر قابل پیش‌بینی بودن آنها به شرایط اجتماعی هر کشور، سنت‌ها و تجربه‌های آن مربوط است. برای مثال در کشوری که جامعه مدنی و نهادهای واسطه‌ای، میان مردم و دستگاه حکومتی قدرتمند هستند؛ میزان غیر منتظره بودن جنبش اجتماعی هم کاهش می‌یابد و نوعی عقلانیت در رفتارهای اجتماعی مشاهده می‌شود. در ایران برای درک این پدیده تکراری در تاریخ باید پیش از هر چیز به ویژگی‌های تحول جامعه ایران در قرن بیستم توجه کرد. کشور ایران از انقلاب مشروطیت به این سو رشد و تحول موزون و متعارفی را در بخش‌های مختلف جامعه زندگی نکرده و همین امر باعث شده است که نهادها مدنی، نهادها و ساختارهای رسمی، افکار عمومی، ذهنیت‌ها و فرهنگ‌هایی که با هم هم‌زیستی دارند به گونه‌ای بسیار متفاوت دست‌خوش تغییر شوند. در جامعه ایران بین ساختارها، ذهنیت‌ها و روابط اجتماعی رسمی همواره یک شکاف و فاصله داشته وجود دارد. شماری بسیار پیشرفت کرده‌اند و دسته دیگر گذشته‌گرا و سنتی باقی مانده‌اند. در سال‌های اخیر به خصوص بعد از انقلاب این مسئله شدیدتر شده است. به علت اینکه برخی از این نهادها و سیاست‌های عمومی جامعه دچار یک نوع قهقرا هم شده‌اند یعنی نه تنها ما با زمان پیش نرفته‌ایم بلکه در بعضی از زمینه‌ها به عقب بازگشته‌ایم و زمانی که بخش‌های دیگر جامعه تحول پیدا می‌کند؛ اما یک قسمت از جامعه دچار قهقرا می‌شود، این فاصله‌ها و شکاف‌ها نامتعارف و خاص هستند. شکاف‌های موجود همان‌هایی نیستند که ما در حالت عادی در شرایط جامعه نیمه سنتی در حال گذار به جامعه امروزی می‌بینیم. شکاف‌ها و تناقضاتی که جامعه ایران زندگی می‌کند، دارای عمق و پیچیدگی بیشتری است. به همین سبب گاهی با یک جامعه نظام گسیخته، هیجانی و درهم ریخته‌ای مواجه هستیم. جامعه‌ای که تغییر شکل داده؛ اما نه به شکل هم‌سو و هم‌جهت. برای مثال در ایران احزاب و نهادهای مدنی که بتوانند به نوعی افکار عمومی را نمایندگی کنند و نهادهای واسطه‌ای بین دولت و افکار عمومی باشند، بسیار ضعیف هستند و یا میرنده و ناپایدار. احزاب و عمر آنها بسیار کوتاه است در حالیکه جامعه ایران، انقلاب مشروطیت را بیش از صد سال از سر گذرانده؛ اما کمتر حزب و نهاد مدنی است که توانسته باشد دو یا سه دهه دوام آورده باشد. همه این مسائل نشانه‌های این جامعه درهم ریخته و نظام گسیخته است و زمانی که در مقابل مشکلی قرار می‌گیرد گاه رفتار غیرمنتظره دارد و زمانی طغیان می‌کند و یک جنبش اجتماعی به وجود می‌آید که کسی انتظارش را ندارد. زمانی هم ما منتظریم که یک جنبش اجتماعی رخ دهد؛ اما تاخیر دارد و بوجود نمی‌آید.
نگاه نقادانه همراه با تحمل و مدارا، دوراندیشی و خردجمعی در زمان می‌تواند به جنبش سبز کمک کند تا جایگاهی را که در جامعه به وجود آورده نه تنها حفظ کند بلکه آن را به یک فرهنگ عمومی تبدیل کند. آنچه که در تجربه جنبش سبز مهم است پیام، فرهنگ و فلسفه و روحی است که این جنبش دارد و این را نمی‌شود از بین برد
در مورد نهادهای قدرت و دست‌اندرکاران و تصمیمات ناگهانی آنها مسئله بیشتر شاهد به اشکال ویژه ساختار سیاسی، ضعف احزاب و ابهامات جدی در روابط میان نهادهای قدرت مربوط بوده و ایران نمونه جالبی از کلاف سردرگم قدرت است که گاه درک تصمیمات و سیاست‌ها را هم دشوار می‌کند.

با توجه به این پیچیدگی که اشاره کردید و حوادث سال گذشته، آیا می‌توان گفت که الان دوره جدیدی را در تاریخ ایران آغاز کرده‌ایم و می‌توان به طور مبهم یا کلی‌گویی درباره مختصات دوره آینده ایران صحبت کرد؟ اساسا وضعیت آینده ایران تحت تاثیر چه متغیرهایی تعیین می‌شود؟
به نظر من جامعه ایران از چهار و پنج سال پیش وارد یک دوره‌ای شده است که ویژگی اصلی‌اش وجود یک دولت پوپولیستی است که تمام تلاشش این است که همان نهادهای ضعیف واسطه‌ای بین جامعه و دولت را کم کم از بین ببرد و حتی بخشی از نهادهای مدرن امروزی را تضعیف یا نابود کند. هدف دولت برقراری نوعی رابطه مستقیم بسیار مهندسی شده با مردم و جلوگیری از شکل‌گیری افکار عمومی مستقل و خودمختار است. دولت می‌خواهد در عصر انفجار اطلاعات همان خبرهای دستچین شده را آن‌گونه که می‌خواهد به مردم ارائه دهد و آنها را به یک نوع “حقیقت” سر هم‌بندی شده تبلیغاتی باورمند کند. در این میانه نه تنها نیروهای مستقل و اصلاح‌طلبان که حتی اصول‌گرایان منتقد و سازمان‌های سنتی آنها هم دچار محدویت شده‌اند. از سوی دیگر حوادث منطقه‌ای و رشد بنیادگرایی اسلامی در جهت تقویت ایران عمل می‌کند. جمهوری اسلامی از این موقعیت به شیوه تبلیغاتی سوء استفاده می‌کند تا سیاست‌های خودش را در ایران پیش ببرد. در ایران کنونی گاهی ساده‌ترین دستاوردهای جامعه امروزی در زمینه‌های مختلف هم زیر سوال رفته است. بدین ترتیب جامعه برای ابتدایی‌ترین مسائل خودش باید مبارزه کند بدون اینکه ابزارهای لازم را داشته باشد یا به آن اجازه داده شود از ابزارهای لازم استفاده کند. برای اعمال این نظارت جامع، همه جانبه و چند بعدی نیروهای سرکوب به گونه‌ای بی‌سابقه در عرصه‌های گوناگون جامعه حضور دارند. همه این مسائل باعث گردیده است که ما یک آینده مبهم داشته باشیم به ویژه آنکه نهادهای رسمی مانند مجلس که می‌توانستند گاه به صورتی حتی ناقص و حاشیه‌ای بازتاب جامعه و افکار عمومی باشند و دولت را مهیا کنند یا خیلی ضعیف شده و یا در کارکردشان دچار بن‌بست واقعی شده‌اند. اینها آیینه تمام نمای جامعه‌ای است که این پیچیدگی‌ها و یک نظام گسیختگی را هم‌زمان زندگی می‌کند؛ اما ابزاری برای تغییر شرایط ندارد. به همین دلیل هم چشم‌انداز برای برون رفت از این وضعیت چندان روشن نیست، هر چند می‌توان با اطمینان گفت که جامعه روزی در برابر شرایط کنونی به شکلی طغیان خواهد کرد.

اینکه در آینده، ایران در انتظار چه حوادثی است فقط به تصمیم زمامداران کنونی باز می‌گردد یا اینکه مردم، شکاف‌های طبقاتی، جنبش‌های اجتماعی و تحولات اجتماعی، تحولات منطقه و خاورمیانه و حتی رشد اقتصادی می‌توانند به عنوان فاکتورهای تاثیرگذار در آینده ایران در نظر گرفته شوند؟ کمی در خصوص ویژگی‌های یک جنبش اجتماعی توضیح دهید؟

جنبش‌های اجتماعی همیشه واکنش جامعه به یک مسئله و مشکلی است که در آن جامعه وجود دارد و یک درک جمعی و واحد در یک گروه اجتماعی به وجود می‌آید و آنها به دنبال راه حل می‌گردند. جنبش اجتماعی نتیجه تلاش جمعی برای برخورد با یک مشکل و معضل اجتماعی است. با این تعریف می‌توان گفت در ایران یک طرف قضیه، یعنی زمینه‌هایی برای به وجود آمدن جنبش اجتماعی لازم است وجود دارد. در گذشته نه چندان دور ما شاهد چند حرکت اجتماعی بزرگ و یا جنبش اجتماعی در ایران بودیم. در دوم خرداد به طور ناگهانی بدون اینکه ما احزاب پایدار یا سازمان‌های مدنی پر قدرت و فراگیری داشته باشیم نوعی واکنش جمعی از طریق رای دادن به نامزد انتخاباتی که مورد قبول نهادهای رسمی نبود، به وجود آمدند. جنبش اعتراضی گسترده سال گذشته و مشارکت وسیع مردم یک نمونه از همین جنبش‌های ناگهانی است ضمن اینکه این بار بخشی از سازمان‌های مدنی با وجود ضرباتی که خورده بودند توانستند نقش بسیار مثبت و فعالی را ایفا کنند، همانند جنبش زنان و جنبش دانشجویی؛ اما جنبش به مراتب فراتر از محدوده کار سازمان‌های مدنی و تشکل‌های سیاسی یا مدنی رفت. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که شکاف‌ها، تناقض‌ها و انتظارات پاسخ داده نشده در حد بالایی وجود دارد. ایران سرزمین تناقض‌ها و پدیده‌های ناهمگون است و سرزمین همزیستی هم‌زمان این پدیده های ناهمگون و گاه متضاد است. انفجار رسانه‌ای و حضور رسانه‌های جدید و نوظهور که امروز در همه جای دنیا وجود دارد در ایران به شکل نامتعارف آن وجود دارد یعنی هم‌زمان هم دولت سعی می‌کند انحصار کامل خبری را در این دنیای انفجار اطلاعاتی داشته باشد. اینها سبب می‌شود که ما شاهد همزیستی پدیده‌های بسیار متناقض و در بسیاری موارد متضاد باشیم و همین امر باعث می‌گردد که عملا جنبش‌های اجتماعی ما کم‌تر قابل پیش‌بینی باشند و اشکال بسیار بدیع و غیرمنتظره پیدا کنند. اگر جنبش سبز را در نظر بگیریم مشاهده می‌کنیم که در سال گذشته گروه‌های اجتماعی مختلف و با نظرگاه‌های متفاوت و هدف‌های متفاوت در آن شرکت کردند و از طیف‌های سنتی تا گروه‌های مدرن و خواهان تغییر و تحولات جدی در جامعه در این جنبش حضور داشتند.
اگر شرایط ایران را با یک کشور اروپایی مقایسه کنیم، مشاهده خواهیم کرد که به خاطر وجود احزاب پایدار و با برنامه و پروژه‌های سیاسی روشن و یا وجود سازمان‌های واسطه‌ای و مدنی سبب می‌شوند که تا حدود زیادی اعتراضات به دولت یا مشکلات اجتماعی قابل فهم باشند و بتوانند در مسیرهای خاصی قرار گیرند. برای نمونه جنبش‌های اجتماعی اخیر فرانسه نه منجر به شورش اجتماعی و تخریب و نه منجر به از هم پاشیدگی جامعه گردید برای اینکه با وجود شدت اختلافات سازمان‌های مدنی و دولت اما کارکرد عمومی جامعه و نوع ساز و کار دموکراتیک در جامعه وجود دارد، یک نوع روابطی را در میان آنها به وجود می‌آورد که همه آن را می‌پذیرند. در حالیکه در جامعه ایران بین افکار عمومی و دولت قرداد اجتماعی و چنین چارچوبی وجود ندارد. بنابراین می‌توان گفت ما وارد یک دوره‌ای از تاریخ ایران شده‌ایم که همه چیز “مبهم” و در عین حال “ممکن” است و پیچیدگی‌های جامعه ایران شاید پیش از هر زمان دیگر است.

آیا می‌توان گفت الگوهایی که برای تحلیل مسائل جامعه ایران داریم، یک مقدار الگوهای کلیشه‌ای هستند؟ مثلا وضعیتی که برای ایران متصور می‌شویم تصویر ساده‌ای است که نمایی پیش روی ما می‌گذارد؛ اما تحولات زیر پوست جامعه را نشان نمی‌دهد؟
علتش فقط این نیست که ما از الگوهای کلیشه‌ای استفاده می‌کنیم. الگوهای کلیشه‌ای البته همیشه ما را به اشتباه وادار می‌کنند چه در ایران چه در جوامع دیگر. برای مثال هر جنبش اجتماعی به نوعی یک پدیده بدیع و نو است و نباید فقط با تئوری‌ها و ابزار شناختی گذشته به سراغشان رفت و بیشتر باید بخش نو و غیرمنتظره پدیده را هم دید. اما در مورد ایران ما با دو مشکل اساسی به نظر من مواجه هستیم. از یک سو به خاطر ضعف‌های ساختاری و فرهنگی پیش گفته همه گروه‌های اجتماعی از سوی احزاب و تشکل‌های مدنی و سیاسی نمایندگی نمی‌شوند و مطالبات آنها به درستی بازتاب نمی‌یابند. در نتیجه گروه‌های پنهان و حاشیه‌نشین که گاه رابطه روشنی هم با بخش‌های شناخته شده اقتصادی ندارند از نظر دور می‌مانند. در مورد افکار عمومی جامعه شهری هم کار چندان آسان نیست. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که خیلی پدیده‌ها اشکال پیچیده، نامتعارف و ناموزون به خود می‌گیرند. برای مثال جوانان ما اساسا شکاف فرهنگی بسیار جدی با حاکمیت دارند و نوعی فرهنگ زیرزمینی و پنهان را زندگی می‌کنند. همین واقعیت سبب می‌شود که انعکاس وضعیت آنها در رسانه‌ها و در جامعه شکل مطلوبی نداشته باشد. راه دیگر شناخت گروه‌های اجتماعی وجود علوم انسانی پویا و زنده‌ای است که قادر باشد تصویر عینی از واقعیت‌ها و ویژگی‌ها، مطالبات، ذهنیت و فرهنگ آنها به جامعه ارائه کند. این کار به جهت مشکلات موجود در دانشگاه‌ها و گاه وجود خط قرمزها خوب انجام نمی‌گیرد یا دست کم بازتاب وسیعی در جامعه پیدا نمی‌کند. کتاب جدیدی که درباره جوانان قم توسط فرهاد خسرو خاور و امیر نیک‌پی منتشر شده، یک نمونه از کارهای میدانی موفق و عمیقی است که باید در ایران به طور گسترده انجام شود. این پژوهش کمک می‌کند تا با ابعاد پیچیده روندهای جامعه‌پذیری جوانان در یک محیط مذهبی آشنا شویم و ابهامات و دوگانگی‌های بی‌پایان آنها را بهتر درک کنیم. نقطه حرکت، کتاب تئوری‌های پیش ساخته نیست و داده‌های میدانی کمک می‌کنند تا پدیده سکولار شدن جامعه از پائین و بعد فردی آن را بهتر بشناسیم. گاه به نظر می‌رسد نیروهای سیاسی اصلی که برای تغییر در جامعه تلاش می‌کنند، لایه‌های عمیق جامعه و یا پدیده‌های پیچیده را به خوبی نمی‌شناسند. به نظر من شناخت جامعه امروز ایران به دلیل همه پیچیدگی‌ها، شکاف‌ها و تناقض‌های بی‌پایان کار بسیار دشواری است و نیروهای سیاسی و روشنفکران امکانات فراوانی برای درک آن ندارند. در چنین شرایطی شاید راه کوتاه و ساده برای بسیاری، استفاده از تئوری‌های عام و نظریاتی باشد که در بهترین حالت به نتیجه‌ای جز شناخت یا برنامه سیاسی تقریبی منجر نمی‌شود.

با توجه به این اشکالاتی که اشاره کردید، خیلی از مسائل و واقعیات جامعه خواسته یا ناخواسته مورد غفلت قرار می‌گیرد. مثلا همه فکر می‌کردند هفتاد درصد شهرنشینی در جامعه ایران باعث شده که ایران یک جامعه مدرن باشد؛ اما بی‌توجهی به اینکه بخش مهمی از این هفتاد درصد، مردم تهیدست حاشیه‌های شهرها هستند که در مهاجرت سی ساله به شهرها وارد زندگی شهری شده و نه تنها مدرن نشده‌اند؛ بلکه به نوعی از زندگی مدرن مرکزنشینان کینه دارند؛ خود منجر به بازگشت آنان به شعارهای احمدی‌نژاد شد. آیا این تصویرهای ساده‌انگارانه باعث نشده که تحلیل‌گران نسبت به تحولات جامعه ایران غافلگیر شوند؟
در حقیقت بخش‌هایی از جامعه ما یعنی گروه‌های جدید شهرنشین ضرورتا همان ویژگی‌های جامعه شهرنشین که در علوم انسانی امروزی می‌شناسیم، نیستند و می‌توانند لایه‌هایی باشند که به کلی در یک فضای دیگری زندگی کنند. یکی از ابعاد تحولات ناموزون جامعه هم این است که گروه‌های مختلفی که به شهرها مهاجرت می‌کنند رابطه تعریف شده‌ای با فرهنگ شهری و ساز و کارهای زندگی شهری ندارند. هم‌زمان این گروه‌ها برای اینکه به رسانه‌های جمعی دولتی دسترسی بیشتری دارند، راحت‌تر تحت تاثیر تبلیغات دولتی قرار می‌گیرند و یا رابطه سنتی‌شان با روحانیت به نزدیکی آنها به نهادهای دولتی و شبه دولتی کمک می‌کند. در حقیقت می‌توان گفت با توجه به محدودیت‌های گروه‌های غیر دولتی چه احزاب چه سازمان‌های مدنی دسترسی به این گروه‌های اجتماعی در عمل دشوار است؛ در حالی که گروه‌هایی که در بطن زندگی شهری هستند وضعیت متفاوتی دارند. رابطه آنها با اقتصاد و تولید روشن‌تر است، قادرند در حرکت‌ها و جنبش‌های اجتماعی و صنفی هر چند سطحی و ابتدایی شرکت کنند و به رسانه‌ها دسترسی داشته باشند. بنا بر این، در این جامعه چندپاره و ناموزون با شکاف‌ها و فاصله‌های مختلف بخش‌هایی در درون خود به وجود می‌آورد که دیده نمی‌شود و یا از نظر فرهنگی بیگانه و دور هستند. برای همین شاید این بخش جامعه شاید بخشی است که از نظر احزاب و تحلیلگران دور می‌ماند و می‌تواند طعمه ساده سیاست‌های تبلیغاتی دولتی باشند که انحصار رسانه‌ای عمومی را در ایران در اختیار دارند. این پدیده در دوره پیش از انقلاب هم وجود داشت و نقش گروه‌های حاشیه‌نشین در حمایت از جنبش مذهبی آن زمان در پژوهش‌های جامعه‌شناسی مورد توجه قرار گرفته است.

شما در میان صحبت‌هایتان از جنبش سبز به عنوان یک جنبش اجتماعی با تمام ویژگی‌های یک جنبش نام بردید. هم اکنون دیدگاهی در جامعه شکل گرفته است که جنبش سبز به سبب اعمال خشونت‌های حاکمان فروکش کرده و به پایان خود نزدیک است. حال به عنوان آخرین سوال بفرمایید این دیدگاه تا چه حد می‌تواند صحیح باشد و آیا اساسا یک جنبش مردمی می‌تواند به پایان برسد؟

به نظر من اولا جنبش سبز یکی از وسیع‌ترین، دموکراتیک‌ترین و معنادارترین جنبش‌های اجتماعی در تاریخ ایران بوده و از یک نظر نماینده ذهنیت و فرهنگ امروز جامعه ایران و مطالباتی است که نهادهای رسمی از درک آنها عاجزند. در این جنبش برای نخستین بار گروه‌های اصلی و زنده جامعه امروز ایران مانند زنان با مطالبات خاص خود و آگاهانه شرکت کردند و دنباله‌روی رهبری فرهمند و یا گرایش خاصی نبودند. خواست‌های این جنبش روشن و دموکراتیک و ملموس بود. بر خلاف دوره انقلاب، شعارهای جنبش سبز نه با مرگ دوستی و مرگ‌خواهی و خشونت همراه بود و نه تغییر انقلابی جامعه را نشانه رفته بود. تا زمانی که این شکاف همه میان بخش‌های مهمی از جامعه به ویژه جوانان و طبقات متوسط با نهادهای رسمی وجود دارد، نمی‌توان از پایان این جنبش سخن به میان آورد هر چند اشکال مقاومت به خاطر شدت سرکوب می‌تواند عوض شود. در ماه‌های اخیر مسئولین حکومتی بارها از پایان و مرگ جنبش سبز سخن به میان آورده‌اند. اما شبح و روح این جنبش در همه حرف‌ها و حرکاتشان مشاهده می‌شود. ترس و نگرانی از خیزش دوباره جنبش لحظه‌ای آنها را رها نمی‌کند. هیچ سخنرانی رسمی نیست که به نوعی این مسئله به طور خودآگاه یا ناخودآگاه مطرح نباشد. اگر بخواهیم به طور عینی برخورد کنیم نمی‌بایست انتظار داشت که این جنبش خیلی سریع و با شتاب و از طریق چند حرکت خیابانی به نتیجه برسد. برای اینکه گره گاه‌های کنونی جامعه ایران بسیار عمیق‌تر و پیچیده‌تر از این هستند که با یک حرکت اجتماعی حل شوند. اما دستاورد مهم این حرکت اجتماعی این بود که تا حدودی جعبه سیاه قدرت سیاسی ایران را در برابر دیدگان همه باز کرد و نظم سیاسی موجود را به چالش کشید و مشروعیت آن را به طور جدی مورد پرسش قرار داد. این جنبش همزمان یک رابطه جدیدی بین گروه‌های اجتماعی و بخش‌هایی از جامعه که از هم جدا بودند، به وجود آورد. برای اولین بار در تاریخ ایران ما شاهد جنبشی بودیم که چند نسل به طور آگاهانه در آن شرکت کردند زنان و مردانه بر اساس مطالبات خودشان آگاهانه شرکت کردند. نیروهای اجتماعی متفاوت با تفکر مذهبی و با تفکر انتقادی و سکولار در آن شرکت کردند. بدون این هم‌ساز شدن‌ها و همراه شدن‌های آگاهانه امکان ظهور یک جنبش اجتماعی گسترده وجود نداشت. این تجربه بی‌نظیر فرهنگ جدیدی را در جامعه ایران به وجود آورد که ما در گذشته نمی‌شناختیم. به همین دلیل به جنبش سبز باید به صورت یک فرهنگ و یک تجربه و یک آگاهی جدید نگاه کنیم تا به صورت یک حزب یا یک برنامه سیاسی با رهبری مشخص. بعد نمادین، فرهنگی و ذهنیتی جنبش سبز بسیار مهم است. بخشی از فعالین سیاسی همیشه به دموکراسی و جامعه مدنی و حقوق بشر به صورت یک مسابقه دو صد متر نگاه می‌کنند و منتظر هستند که خیلی سریع تمام شود و به نتیجه برسد. در حالیکه با توجه به تمام مشکلاتی که جامعه ایران دارد ما بیشتر با یک مسابقه “ماراتن” سر و کار داریم و باید بتوانیم در زمان و با حوصله از این دستاوردهای گرانبها نگهداری کنیم و آنها را با نگاه نقادانه اعتلا بخشیم و منتظر پاسخ‌های ساده و سریع نباشیم. تلاش کنیم که بغرنجی‌ها و ابهامات ذهنی و عینی جامعه را هم بفهمیم. این بغرنجی‌ها و درهم تنیدگی‌های مشکلات و واقعیت‌های اجتماعی، شرایط ویژه‌ای را در ایران به وجود آورده که کار جنبش‌های اجتماعی را بسیار سخت می‌کند. به نظر من نگاه نقادانه همراه با تحمل و مدارا، دوراندیشی و خردجمعی در زمان می‌تواند به این جنبش کمک کند تا جایگاهی را که در جامعه به وجود آورده نه تنها حفظ کند بلکه آن را به یک فرهنگ عمومی تبدیل کند. آنچه که در تجربه جنبش سبز مهم است پیام، فرهنگ و فلسفه و روحی است که این جنبش دارد و این را نمی‌شود از بین برد. به اعتقاد من این دستاورد جنبش است و از همین دستاورد است که مسئولین و حاکمان می‌ترسند نه از اینکه ده هزار نفر یا صد هزار نفر به خیابان بیایند. آنچه که آینده را رقم خواهد زد این ذهنیت‌ها، فرهنگ و شعور جمعی ما است. این فرهنگ جدید نوظهور، این خرد و آگاهی جدید دوباره می‌تواند در اشکال جدیدی نمایان شود و راه‌های جدیدی برای بیان خود پیدا کند. این راه‌ها خود به خود به وجود نمی‌آیند و نباید برای آن زمان تعیین کرد و فقط باید تلاش کرد که به وجود بیاید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر