جای همهی کسانی که اهل بزمهای شبانه و رقص و دیسکوی ایرانیاند خالی. چند شب پیش – که خواهرزادهی جوان یکی از دوستانم برای خودش یک شب رقص ایرانی دست و پا کرده بود – ما را هم دعوت کرد و من هم به یک شرط که بین ما بود، دعوت این جوان را پذیرفتم و با این که صبح بسیار زود عازم سفر بودم، به جمع جوانهای ایرانی پیوستم. جوانهایی که آنجا- فارغ از دردها و رنجهای روزمرهگی ایرانی بودنشان، به قول قدیمیها، جوانی میکردند و مصداق این بیت حضرت حافظ بودند که: «عشق و شباب و رندی مجموعهی مراد است/ چون جمع شد معانی گوی بیان توان زد»
اما این دیسکو با همهی دیسکوهای معمول تفاوت داشت؛ تفاوتی که برای بسیاری از اهالی دیسکو قابل تشخیص نیست. دیسکویی که یک سفارتخانهی جمهوری اسلامی بود. به راحتی میشد آنجا پاسپورت تمدید کرد یا مثلن گواهی عدم سوپیشینه دریافت کرد. تعجب نکنید، آن دیسکوی – به قول حضرات دولت جمهوری اسلامی، پایگاه شیطان – جای جایش مزین شده بود به فرزندان دختر و پسر دیپلماتهای جمهوری اسلامی، که همچون دیگر جوانان ایرانی به پایکوبی و کامجویی مشغول بودند. بیچاره دختر و پسرهای ایرانی و برگزارکنندگان دیسکو که نمیدانستند در میان جمع بیآلایش و گرمشان، فرزندان و همدستان زندانبانان آزادی و عدالت رخنه کردهاند. حتا گاهی – با اینکه این افراد شناخته شده هستند – این فرزندان خلف پدرانشان، چنان خود را در قالب معترض به شرایط موجود جا میزنند که جوانان ایرانی آنها را از خود میدانند و نمیدانند که این معترضان دروغین، همچنان به جیرهخواری خود ادامه میدهند و هزینههای تفریحات آنچنانی خود را از مال – به اصطلاح – بیتالمال تامین میکنند.
البته همهی انسانها آزاد هستند که – فارغ از پیشینهی خانوادگی – خود تصمیم بگیرند که چه کنند و به کدام راه پیش روند، اما داستان این فرزندان خلف برادران ارزشی سفارتی این است که این ابنالوقتها نیز مانند پدرانشان، هم از توبره میخورند و هم از آخور. آنها از حقوق نظام اسلامی، گوشت و پوست میگیرند و در مراسم مذهبی مرکز «امام علی»، چنان زیر بیرق حسین سینه میزنند و اشک میریزند و در برابر پدران نان به نرخ روز خور خود، نمایش فرزند انقلابی را بازی میکنند که باور نمیکنید که این دکلته (Décolleté) پوشیدهها و مو سیخسیخیهای مست، همانها هستند که وقتی با مادر و پدرشان هستند، تنها به چشمچرانی زیرزیرکی بسنده میکنند.
نمیدانم، شاید شما تصور کنید که بنده هم به پوستین خلق درافتادهام و همان راه را پیش گرفتهام که جمهوری اسلامی در مارک چسباندن و تهمت زدن پیش رفته است، اما باور کنید که مشکل من این نیست که این جوانها به راهی میروند که خود میخواهند، بلکه مشکل از آن است که اینها با پولی که به خون سهرابها و نداها آغشته است و با مزد سکوت خودشان در برابر ظلمی که با همدستی پدرانشان بر مردم ایران میرود، به رقص و سرمستی و پایکوبی کامران شدهاند و این شرط انصاف و مروت نیست.
اگر پدران و مادران آنها را میشناختید و رفتار خودشان را در محلهای در ارتباط با سفارت جمهوری اسلامی دیده بودید، همچون من، تا همین لحظه که در حال نوشتن هستم، مبهوت میشدید. مادری را تصور کنید که ناظم مدرسهی ایرانی وابسته به نظام جمهوری اسلامی ایران در وین بوده است و همسرش دیپلمات سفارت جمهوری اسلامی. این خانم محجبهی جانماز آبکشیده که خود هم از مشکلات اخلاقی بیبهره نبوده، روزی به یک نوجوان پسر، تنها به این دلیل که – به سنت پیامبر اسلام – گیسوان بلندتری از دیگران داشت، توهین کرد و در برابر دیگر دانشآموزان، او را مورد تمسخر قرار داد. حالا، شوهر این خانم چند سالی است که ماموریتش در وین تمام شده و در یک کشور دیگر در سفارتخانهی جمهوری اسلامی مشغول است، اما فرزندان او در وین ماندهاند. شاید به من حق بدهید که با دیدن لباس دکلته (Décolleté) و رقص و میخوارهگی دختر این مادر محجبهی اصولگرا و پدر بسیار متعهد به نظام اسلامی ایران، چنان گیج شوم که در همان دیسکو، شور روزنامهنگاری بالا بزند و دست به قلم شوم تا شنوندگان رادیو کوچه هم از خبر حضور پررنگ فرزندان دیپلماتهای نظام جمهوری اسلامی در دیسکوهای ایرانی بیبهره نباشند. آنجا نه از ساندیس خبری بود و نه از بخشنامه؛ به راستی حضور آنها خودجوش بود. ناگفته نماند که آنجا، آقازادههای دیگری هم حضور داشتند که همچون پدران و مادرانشان، کم هم فعال نبودند.
وقتی از آنجا بیرون آمدم، در راه به این فکر میکردم که آن دسته از فرزندان مسوولان نظام جمهوری اسلامی، که در خارج از ایران زندگی میکنند، چه آیینهای از آینده پیش رو دارند؟ آیا آنها نیز چون پدران و مادرانشان، تصمیمگیرندگان آیندهی ایران خواهند شد یا به زندگی این چنینی و خوش و خرم خود با پول نفت آغشته به خون این ملت ادامه خواهند داد؟ یاد دانشجویان خط امام که با پیروزی انقلاب اسلامی از اروپا و آمریکا به ایران بازگشتند و همچنان بازیگر عرصهی سیاست ایران هستند ذهن مرا به خود مشغول میکند …
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر