
اشاره : در میانه فروردینماه سال پنجاه و هشت دادگاههای انقلابی شروع بهکار کرده بودند و اعدام وابستگان به نظام پادشاهی در جریان بود. میشل فوکو با انتشار نامهایی سرگشاده به مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت مسایلی را یاد آوری میکند. فوکو نامه را با یادآوری ملاقات خود با بازرگان آغاز میکند. مهدی بازرگان پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ریاست کمیته دفاع از حقوق بشر را بر عهده داشت. فوکو متذکر میشود بازرگان گفته بود حکومت دینی به معنی حاکمیت روحانیت نیست. سپس اشاره میکند که بازرگان معتقد بود اسلام میتواند برای مسایلی راه حل ارایه دهد که کاپیتالیسم و مارکسیسم در حل آن ناتوان بوده.
این نامه پیشتر نیز به فارسی ترجمه شده، متن نامه بدین شرح است :
آقای نخست وزیر
در سپتامبر سال گذشته – که چندین هزار مرد و زن در خیابانهای تهران به گلوله بسته شده بودند- شما مصاحبه با من را پذیرفتید، در قم، در منزل آیتاله شریعتمداری. تعدادی فعال حقوق بشر آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل بهدست ورودی خیابان کوچکی را میپاییدند.
در آن هنگام شما رییس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید. انجمن از ناحیه شما از خود جسارت به خرج داده بود. جسارت فیزیکی، زندان انتظار شما را میکشید، و شما پیشتر طعم آنرا چشیده بودید.
رییسجمهور امریکا اخیرن شاه را در زمره مدافعان حقوق بشر قرار داده بود ناراضی هستند. بسیاری از ایرانیان از اینکه ایرانیها از این که تمجید از شاه اینروزها موضوع سخنرانیها و کنفرانسهای جنجالیاند، خشمگیناند. آنها نشان دادهاند که میدانند چگونه حقوقشان را احراز کنند. آنها محاکمه یک جوان سیاه پوست در رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی را مشابه محاکمه یک شکنجهگر ساواک در تهران نمیدانند. چه کسی میتواند از آنها خرده بگیرد؟
چند هفتهای است که میکوشید به محاکمات شتابزده و اعدامهای عجولانه پایان دهید. عدالت و بیعدالتی نقطه حساس همه انقلابها هستند: از این نقطه است که انقلابها زاده میشوند، از همین نقطه هم هست که راهشان را گم میکنند و میمیرند. و از آنجا که صلاح دیدهاید بدین موضوع بهطور علنی اشاره کنید، احساس میکنم میباید گفتگویمان در اینباره را به یادتان بیاورم.
از رژیمهایی سخن گفتیم که درست در همان زمانی که به حقوق بشر استناد میکنند بر مردم ستم روا میدارند. شما امیدی ابراز داشتید مبنی بر اینکه این حقوق در خواست استقرار حکومتی اسلامی، که در آن موقع به طور گستردهای مورد قبول ایرانیان بود، تضمینی واقعی بیابند. شما برای چنین امیدی سه دلیل آوردید. گفتید ساحتی معنوی قیام مردم را پشتیبانی میکند، قیامی که در آن هر فرد، محض خاطر جهانی سراسر دیگرگون، حاضر است هر چیزی را به خطر بیاندازد (و برای بسیاری، این «هر چیز» کمتر از وجود خودشان نبود): این ساحت معنوی معادل اشتیاق به رفتن به زیر لوای «حکومت ملاها» نبود- به نظرم همین عبارت را بهکار بردید. آنچه از تهران تا آبادان دیدم به هیچ وجه نظرات شما را نقض نمی کرد .
شما همچنین گفتید اسلام، با ژرفای تاریخی و پویایی کنونیاش قادر است، به اتکای این حقوق، با چالش خطیری که سوسیالیسم نتوانسته بهتر از سرمایهداری از پس آن برآید- اگر نگوییم آن را بدتر کرده است- رودررو شود. برخی که گمان میکنند چیزهای زیادی دربارهی جوامع اسلامی یا دربارهی ذات همهی ادیان میدانند میگویند «این غیرممکن است». من از آنها بسیار متواضعترم، نمیدانم مسلمانان بهنام کدام اصل جهان شمولی میبایست از جستجوی آیندهشان در اسلامی که میبایست چهره ی جدیدش را به دست خود بسازند، دست بردارند. چرا در عبارت «حکومت اسلامی» همهی سوظنها بلافاصله متوجهی صفت «اسلامی» میشود؟ واژهی «حکومت» به خودی خود برای آنکه ما را گوش به زنگ نگه دارد کفایت میکند. هیچ صفتی دموکراتیک، سوسیالیست، لیبرال، مردمی- حکومت را از الزاماتاش معاف نمیکند.
شما گفتید حکومتی که اقتدارش را ازاسلام گرفته است حقوق قابل توجهی ازیک حاکمیت دولتی نوع عادی رابه واسطهی تعهداتی که بر دین مبتنی است، محدود میکند. چنین حکومتی به واسطهی اسلامی بودناش توسط «وظایفی» تکمیلی مقید میشود و میبایست این پیوندها را رعایت کند، چرا که مردم میتوانند همین دین مشترک را علیه حکومت بهکار گیرند. این ایده به نظرم مهم رسید. من شخصن به اینکه حکومتها ممکن است داوطلبانه به تعهداتشان عمل کنند اندکی مشکوکم. بنابراین به نفع حکومت شوندگان است که به پاخیزند و گوشزد کنند که به سادگی حقوق خویش را به آنانی که بر آنها حکومت میکنند واگذار نکرده اند، بلکه، در عوض میخواهند وظایف حکومتها را بر آنها تحمیل کنند و از این منظر، محاکماتی که اینروزها در ایران در جریان است براستی نگرانکننده است.
هیچ چیز در تاریخ یک مردم مهمتر از برهههای نادری نیست که این مردم به مثابهی یک تن برمیخیزند تا رژیمی را که دیگر نمیتوانند تحمل کنند، براندازند. هیچ چیز برای زندگی روزمرهی این مردم مهمتر از برهههایی نیست که برهههایی که برخلاف اولی بسیار رایجاند، قدرت دولتی با یک فرد درمیافتد، وی را دشمن خود میخواند و تصمیم میگیرد وی را نابود سازد.
محاکمات سیاسی همواره در حکم محک حکومتها هستند. نه از آن جهت که متهمان هرگز مجرم نیستند بلکه از اینرو که قدرت دولتی خود را بدون نقاب به نمایش میگذارد و خود را حین قضاوت دشمنانش به معرض قضاوت میگذارد.
حکومت همواره مدعیست که میبایست محترم شمرده شود. اما در واقع دقیقن همینجا است که میباید مطلقن احترامگذار باشد. خود حقی که حکومت در دفاع از مردم اعمال میکند مسوولیت های بسیار سنگینی بر دوش آن میگذارد.
از اینرو لازمالاجرا است که همهی امکانات دفاعی و همهی حقوق ممکن را برای کسی که تحت پیگرد است فراهم آوریم. آیا وی «آشکارا گناهکار» است؟ آیا افکار عمومی به تمامی علیه وی است؟ آیا مردم از وی متنفرند؟ دقیقن همینها است که حقوقی به وی ارزانی میدارد، حقوقی که با این حال یکسره میبایست خدشه ناپذیر باشند؛ این وظیفهی قدرت حاکم است که این حقوق را به رسمیت بشناسد و تضمین کند. نزد یک حکومت چیزی چون «انسانهای ناسزاوار» نمیتواند وجود داشته باشد.
این نیز وظیفه هر حکومتی است که به همگان نشان دهد- منظورم به فرودستترین، سرسختترین و ناآگاهترین کسانی است که تحت حکومتند، در چه شرایطی، بنا به چه اصلی، قدرت دولتی میتواند مدعی حق تنبیهکردن بهنام خود شود. به سهولت میتوان تنبیهی را که حساب پس نداده است موجه جلوه داد؛ بااین حال این همچنان نوعی بیعدالتی خواهد بود، هم در قبال فرد محکوم و هم در قبال همهی آنهایی که در محدودهی قلمرو قضایی قدرت دولتیاند.
به باور من این وظیفهی در معرض قضاوت گذاشتن خود بههنگام قضاوت کردن را هر حکومتی میبایست در برابر هر انسانی در هر کجای جهان بپذیرد. به گمانم شما نیز درست مثل من موافق این اصل نیستید که هر حاکمیتی تنها میبایست به خودش پاسخگو باشد. باید خوشحال باشیم که هر شخصی، مهم نیست چه کسی، حتا کسی در آن سوی دنیا، بتواند بدین دلیل که دیگر قادر نیست شکنجه شدن یا محکوم شدن شخص دیگری را برتابد، حرف خودش را بزند. این در حکم مداخله در امور داخلی یک کشور نیست. آنهایی که بهخاطر هر ایرانی شکنجه شده در قعر زندانهای ساواک معترض بودند در کلیترین و جهانشمولترین امر موجود مداخله می کرده اند.
باید گفته شود اکثریت ایرانیان اعتماد خود به رژیمی را که روی کار میآید نشان دادهاند، از همینرو باید واقعیت پذیرفتن، خواستن و رای موافق دادن به حکومتها نه تنها از وظایف آنها نمیکاهد که وظایف سنگینتری بر آنها تحمیل میکند.
آقای نخست وزیر، مسلمن من هیچ مقامی برای خطاب شما بدین طریق ندارم- مگر اجازهای که خود در نخستین دیدارمان به من دادید، با تفهیم اینکه به نظر شما حکمرانی نه حقی طمع کارانه که وظیفهای فوقالعاده دشوار است. بر شما است که یقین حاصل کنید این مردم هرگز بر نیروی سازشناپذیری که به اتکای آن خود را آزاد ساختند، تاسف نخواهند خورد.
این نامه پیشتر نیز به فارسی ترجمه شده، متن نامه بدین شرح است :
آقای نخست وزیر
در سپتامبر سال گذشته – که چندین هزار مرد و زن در خیابانهای تهران به گلوله بسته شده بودند- شما مصاحبه با من را پذیرفتید، در قم، در منزل آیتاله شریعتمداری. تعدادی فعال حقوق بشر آنجا پناه گرفته بودند و سربازان مسلسل بهدست ورودی خیابان کوچکی را میپاییدند.
در آن هنگام شما رییس انجمن دفاع از حقوق بشر در ایران بودید. انجمن از ناحیه شما از خود جسارت به خرج داده بود. جسارت فیزیکی، زندان انتظار شما را میکشید، و شما پیشتر طعم آنرا چشیده بودید.
رییسجمهور امریکا اخیرن شاه را در زمره مدافعان حقوق بشر قرار داده بود ناراضی هستند. بسیاری از ایرانیان از اینکه ایرانیها از این که تمجید از شاه اینروزها موضوع سخنرانیها و کنفرانسهای جنجالیاند، خشمگیناند. آنها نشان دادهاند که میدانند چگونه حقوقشان را احراز کنند. آنها محاکمه یک جوان سیاه پوست در رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی را مشابه محاکمه یک شکنجهگر ساواک در تهران نمیدانند. چه کسی میتواند از آنها خرده بگیرد؟
چند هفتهای است که میکوشید به محاکمات شتابزده و اعدامهای عجولانه پایان دهید. عدالت و بیعدالتی نقطه حساس همه انقلابها هستند: از این نقطه است که انقلابها زاده میشوند، از همین نقطه هم هست که راهشان را گم میکنند و میمیرند. و از آنجا که صلاح دیدهاید بدین موضوع بهطور علنی اشاره کنید، احساس میکنم میباید گفتگویمان در اینباره را به یادتان بیاورم.
از رژیمهایی سخن گفتیم که درست در همان زمانی که به حقوق بشر استناد میکنند بر مردم ستم روا میدارند. شما امیدی ابراز داشتید مبنی بر اینکه این حقوق در خواست استقرار حکومتی اسلامی، که در آن موقع به طور گستردهای مورد قبول ایرانیان بود، تضمینی واقعی بیابند. شما برای چنین امیدی سه دلیل آوردید. گفتید ساحتی معنوی قیام مردم را پشتیبانی میکند، قیامی که در آن هر فرد، محض خاطر جهانی سراسر دیگرگون، حاضر است هر چیزی را به خطر بیاندازد (و برای بسیاری، این «هر چیز» کمتر از وجود خودشان نبود): این ساحت معنوی معادل اشتیاق به رفتن به زیر لوای «حکومت ملاها» نبود- به نظرم همین عبارت را بهکار بردید. آنچه از تهران تا آبادان دیدم به هیچ وجه نظرات شما را نقض نمی کرد .
شما همچنین گفتید اسلام، با ژرفای تاریخی و پویایی کنونیاش قادر است، به اتکای این حقوق، با چالش خطیری که سوسیالیسم نتوانسته بهتر از سرمایهداری از پس آن برآید- اگر نگوییم آن را بدتر کرده است- رودررو شود. برخی که گمان میکنند چیزهای زیادی دربارهی جوامع اسلامی یا دربارهی ذات همهی ادیان میدانند میگویند «این غیرممکن است». من از آنها بسیار متواضعترم، نمیدانم مسلمانان بهنام کدام اصل جهان شمولی میبایست از جستجوی آیندهشان در اسلامی که میبایست چهره ی جدیدش را به دست خود بسازند، دست بردارند. چرا در عبارت «حکومت اسلامی» همهی سوظنها بلافاصله متوجهی صفت «اسلامی» میشود؟ واژهی «حکومت» به خودی خود برای آنکه ما را گوش به زنگ نگه دارد کفایت میکند. هیچ صفتی دموکراتیک، سوسیالیست، لیبرال، مردمی- حکومت را از الزاماتاش معاف نمیکند.
شما گفتید حکومتی که اقتدارش را ازاسلام گرفته است حقوق قابل توجهی ازیک حاکمیت دولتی نوع عادی رابه واسطهی تعهداتی که بر دین مبتنی است، محدود میکند. چنین حکومتی به واسطهی اسلامی بودناش توسط «وظایفی» تکمیلی مقید میشود و میبایست این پیوندها را رعایت کند، چرا که مردم میتوانند همین دین مشترک را علیه حکومت بهکار گیرند. این ایده به نظرم مهم رسید. من شخصن به اینکه حکومتها ممکن است داوطلبانه به تعهداتشان عمل کنند اندکی مشکوکم. بنابراین به نفع حکومت شوندگان است که به پاخیزند و گوشزد کنند که به سادگی حقوق خویش را به آنانی که بر آنها حکومت میکنند واگذار نکرده اند، بلکه، در عوض میخواهند وظایف حکومتها را بر آنها تحمیل کنند و از این منظر، محاکماتی که اینروزها در ایران در جریان است براستی نگرانکننده است.
هیچ چیز در تاریخ یک مردم مهمتر از برهههای نادری نیست که این مردم به مثابهی یک تن برمیخیزند تا رژیمی را که دیگر نمیتوانند تحمل کنند، براندازند. هیچ چیز برای زندگی روزمرهی این مردم مهمتر از برهههایی نیست که برهههایی که برخلاف اولی بسیار رایجاند، قدرت دولتی با یک فرد درمیافتد، وی را دشمن خود میخواند و تصمیم میگیرد وی را نابود سازد.
محاکمات سیاسی همواره در حکم محک حکومتها هستند. نه از آن جهت که متهمان هرگز مجرم نیستند بلکه از اینرو که قدرت دولتی خود را بدون نقاب به نمایش میگذارد و خود را حین قضاوت دشمنانش به معرض قضاوت میگذارد.
حکومت همواره مدعیست که میبایست محترم شمرده شود. اما در واقع دقیقن همینجا است که میباید مطلقن احترامگذار باشد. خود حقی که حکومت در دفاع از مردم اعمال میکند مسوولیت های بسیار سنگینی بر دوش آن میگذارد.
از اینرو لازمالاجرا است که همهی امکانات دفاعی و همهی حقوق ممکن را برای کسی که تحت پیگرد است فراهم آوریم. آیا وی «آشکارا گناهکار» است؟ آیا افکار عمومی به تمامی علیه وی است؟ آیا مردم از وی متنفرند؟ دقیقن همینها است که حقوقی به وی ارزانی میدارد، حقوقی که با این حال یکسره میبایست خدشه ناپذیر باشند؛ این وظیفهی قدرت حاکم است که این حقوق را به رسمیت بشناسد و تضمین کند. نزد یک حکومت چیزی چون «انسانهای ناسزاوار» نمیتواند وجود داشته باشد.

به باور من این وظیفهی در معرض قضاوت گذاشتن خود بههنگام قضاوت کردن را هر حکومتی میبایست در برابر هر انسانی در هر کجای جهان بپذیرد. به گمانم شما نیز درست مثل من موافق این اصل نیستید که هر حاکمیتی تنها میبایست به خودش پاسخگو باشد. باید خوشحال باشیم که هر شخصی، مهم نیست چه کسی، حتا کسی در آن سوی دنیا، بتواند بدین دلیل که دیگر قادر نیست شکنجه شدن یا محکوم شدن شخص دیگری را برتابد، حرف خودش را بزند. این در حکم مداخله در امور داخلی یک کشور نیست. آنهایی که بهخاطر هر ایرانی شکنجه شده در قعر زندانهای ساواک معترض بودند در کلیترین و جهانشمولترین امر موجود مداخله می کرده اند.
باید گفته شود اکثریت ایرانیان اعتماد خود به رژیمی را که روی کار میآید نشان دادهاند، از همینرو باید واقعیت پذیرفتن، خواستن و رای موافق دادن به حکومتها نه تنها از وظایف آنها نمیکاهد که وظایف سنگینتری بر آنها تحمیل میکند.
آقای نخست وزیر، مسلمن من هیچ مقامی برای خطاب شما بدین طریق ندارم- مگر اجازهای که خود در نخستین دیدارمان به من دادید، با تفهیم اینکه به نظر شما حکمرانی نه حقی طمع کارانه که وظیفهای فوقالعاده دشوار است. بر شما است که یقین حاصل کنید این مردم هرگز بر نیروی سازشناپذیری که به اتکای آن خود را آزاد ساختند، تاسف نخواهند خورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر