۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

همبستگی ملی برای دموکراسی و حقوق بشر بدیل همبستگی ایدئولوژیک

همبستگی ملی یک طرح نیست بلکه یک نظم اجتماعی و بخشی از طبیعت بشر است که زیست اجتماعی را تعریف و توصیف میکند. همبستگی ملی مفهومی وجودی و اجتماعی دارد که در هر زمان و درهر سرزمینی به طور طبیعی بر قرار است به عبارت دقیق تر اصالت هر جامعه ای بر پایه ی نوعی همبستگی اجتماعی با ویژگی های اقتصادی، فرهنگی و سیاسی شکل می گیرد که در قیاس با دیگر جوامع تنها از نظر کیفیت و ماهیت در زمان های متفاوت، متمایز می شود. این تفاوت ها در دوران های مختلف تاریخی از سنت تا مدرنیسم از شدت و ضعف هایی برخوردار است که با تغییرات بنیادین در حوزه اجتماعی و حوزه سیاسی تقویت شده و به سوی مثبت شدن به جریان می افتند. تمایز گرایشات همبستگی سنت با مدرنیسم بر پایه تفکر حاکم بر فرهنگ و سیاست است. همبستگی در سنت بر پایه ایدئولوژی استبداد و با محوریت حکومتها شکل میگیرد، در دموکراسی، همبستگی بین تنوعات و تفاوتهای فرهنگی و آزادی همه جانبه اجتماعی در تمام زمینه های اقتصادی و فرهنگی و سیاسی بر پایه حاکمیتهای غیر متمرکز که مبین مشارکت فعال جامعه در عرصه های ملی است بنا میشود.
پرفسور بشیریه با تقسیم بندی همبستگی به الف- همبستگی هنجاری (ارزشهای مشترک جامعه در ساختارهای نظام اجتماعی)، ب- همبستگی کارکردی و اندام وار (اجرای کار ویژه های اجزاء هر سیستم اجتماعی از دولت گرفته تا سازمانها، گروهها و عناصر اجتماعی تا سیستم بازار آزاد که باید دارای استقلال نسبی در کنشهای خود باشند) و ج- همبستگی ارتباطی ( اهمیت نقش رسانه های ارتباطی در دستیابی به به وفاق و همبستگی در جوامع مدرن ) ابشان شرایط فوق در ایجاد همبستگی را مثبت میداند. ایشان همبستگی کارکردی را شرط اصلی حفظ همبستگی در سطح کلان میداند و آنرا در مقابل همبستگی ایزاری و شباهت محور و همبستگی مکانیکی قرار میدهد. بشیریه تاکید میکند همبستگی ملی در این عصر به همبستگی کارکردی و اندام وار نیاز فزاینده ای دارد.
در مورد ایران تحقیق پرفسوربشیریه از مشروطیت تا چمهوری اسلامی نشان از در هم تنیددگی ایدئولوژی دینی و ناسیونالیسم جدید دارد که در آن ایجاد همبستگی از سوی استبداد به یکسان سازی کشانده شده است. تعارضی که به دلیل حضور دو نگرش اجتناب ناپذیر می نمود. به همین دلیل همبستگی در پروسه خود و بدلیل حل ناشدگی تعارضات فرهنگ سیاسی به انحطاط و به حاکمیت ایدئولوژی دینی انجامید. بشیریه توضیح میدهد:.
با ظهور ایدئولوژی مدرنیسم چنانکه اشاره شد، برای نخستین بار مسئله همبستگی ملی و تکوین هویت یگانه مطرح گردید، هر چند شیوه های یکسان سازی مدرنیستی در شرایط اوایل قرن بیستم موجب نفی و بیگانه سازی عناصر مهمی از جامعه سیاسی ایران می شد و تنوعات جامعه سنتی تخریب می گشت. در حقیقت به همین دلیل بود که مدرنیسم مطلقه دولت پهلوی با محدودیت ها و موانعی مواجه شد که از ساختار سنتی و نیرومند جامعه ایران بر می خاست و در برابر ساختار مدرن و ضعیف دولت پهلوی قرار می گرفت. همین مقاومت در مقابل مدرنیسم پهلوی و راه حل های آن برای مسئله همبستگی ملی، زمینه ظهور گفتمان دیگری را فراهم آورد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان سنتگرایی ایدئولوژیک شکل گرفت. می توان گفت که در این گفتمان، مسئله همبستگی ملی به طور کلی مغفول ماند و به علاوه مشکلات تازه ای در این میان پیدا شد.
بنا براین بررسی و نتیجه گیری پرفسور بشیریه ازهمبستگی بر پایه ایدئولوژی و سنت به مفهوم از هم گسیختگی اجتماعی است و اگر بخواهیم زندگی جمعی را که محور و معیاری فراگیر و مورد پذیرش اجتماعی ندارد تعریف کنیم باید آنرا پدیده ای مکانیکی و شباهت محور بشناسیم که حاکمیت استبداد در تلاش برای یکسویه و همسان کردن زندگی اجتماعی و القاء تصویری انتزاعی از همبستگی ملی به به زور متوسل میشود.
همبستگی ملی در کشورهای شرقی و بویژه خاورمیانه از جمله ایران با حاکمیت ایدئولوژی دینی و از میان شقوق مختلف مداهب اسلامی در التقاطی مذبوهانه با مدرنیسم و بصورت متزلزلی بر قرار است . بنا بر این پایه ایدئولوژی دینی( شیعه گری و دین سنت) علت تزلزل و شکننده شدن اجتماعات و همبستگی ملی در یک فرآیند طولانی بوده است، فرآیندی تاریخی و بر بستر یک روند تغییر ناپذیرو ایستاء که در مقابل هر نوع تحول پذیری مدرن مقاومت کرده است . به همین دلیل است که هانتینگتون اساسا دستیابی شرق و بویژه کشورهای اسلامی به دموکراسی را ناکام و یا بسیار سخت دیده است. منطق تحول ایجاب میکند که یک روند تدریجی درشرق به رسیدن به دموکراسی طی شود. اما در شرایط ایران و ساختار دینی- سیاسی – نظامی این روندتدریجی با بن بست مواحهه شده است و با ویژه گی خاص ساختاری مطلقه خود و اعمال محض حاکمیت ایدئولوژی دینی و تقابل با مدرنیسم شرایط زیست اجتماعی، وضعیت اقتصادی و فرهنگی و اوضاع سیاسی را در بحران فرو برده و همبستگی ملی در کشور را با اضمحلال روبرو ساخته است. همه رویدادهای گدشته تا کنون این واقعیت را نشان داده است که اجتماع ایران بدلیل وجود تنوع بسیارنمی تواند خود را با توسل به شیعه گری صرف هماهنگ سازد. نوعی شیعه گری فرقه ای که حتی در بین همه شیعیان نیزقابل پذیرش نیست. تجربه گسست سیاسی در عرصه حاکمیت شبعه علاوه بر بی توجه ای به سایر فرهنگها و مذاهب دیگر، جامعه و همبستگی حداقل را نیز با خطر فرو پاشی روبرو کرده است. در واقع حاکمیت جمهور اسلامی بجای ایجاد اتحاد گسترده در جامعه، بر بخش کوچکی از جامعه توده ای شده استوار است که بقول منتسکیو بر اساس تعریف اجتماعی، دیگر شهروند بحساب نمی آیند بلکه به مزدورانی تیدیل شده اند که دارای ماهیت اجتماعی نیستند و در خدمت سیاستهای استبدادی حکومت قرار دارند و در واقع بخشی از حاکمیت بحساب میآیند..
مقاومت جامعه ما در پذیرش ایدئولوژی دینی بعنوان محوری برای همبستگی ملی و گسست تنوعات اجتماعی درقالب اقوام مختلف، ادیان و مذاهب مختلف ، انشعاب در مذهب تشیع حکومتی به دو بخش افراط گرایی و اصلاح طلبی، ظهور فرقه های مذهبی، وجود چند گانگی اجتماعی - فکری و شکننده شدن اقشار و طبقات جامعه بر اثر سیادت مستبدانه حکومت، اختلافات حاد طبقاتی بین فقر و غنا، وجود اندیشه های سیاسی مختلف در سطوح روشنفکری و احزاب و سازمانها، جبهه ها و ظهورنهادهای اجتماعی مدنی در شاخه های مختلف جامعه که در پروسه مقاومتهای صنفی به حوزه مقاومتهای مدنی وارد شده اند، همه نشانگر این واقعیت است که دقیقا بدلیل شکاف در همبستگی ملی است که بحران لاینحل سیاسی استبداد در کشور ما یک قرن پس از انقلاب مشروطه همچنان پا بر جای مانده و مخالفت با استبداد دائما بر یک چرخه معیوب تکرار و به عبارتی در یک بن بست قرار گرفته است. این بحران در هر مرحله از تغییر و تحول سیاسی کشورهمواره یک گام به پس را رقم زده است. عدم حساسیت جامعه روشنفکری در شناسایی عوامل شکافهای اجتماعی و ناتوانی جامعه سیاسی درمقابله با بحرانهای سیاسی حکومتها و شرایط بغرنج فرهنگ اجتماعی همواره زمینه طول عمر و بقای استبداد سیاسی از هر نوعش را فراهم آورده است.به این ترتیب بدرستی میتوان شرایطی را که تجربه مبارزات ضد استبداد پیموده است تصویر نمود که در آنها ایدئولوژی سنتی در مقابل مدرنیسم، ایدئو لوژی دینی در مقابل ایدئولوژی ضد دینی و گاه ملغمه ای از جمع اضداد در مقابل استبداد قرار گرفته اند که حاصل جمع اینها باز هم به استبداد ختم شده است. در حوزه سیاسی هنگامی فرهنگ سیاسی سنتی وایدئولوژی نجات بخش!، ایزاری برای هر حکومتی یا هر جریان غیر حکومتی باشد نمیتوان انتظار احیای همبستگی اجتماعی، دموکراسی و آزادی از آن داشت. قدرت وجاه طلبی بر خلاف شعارهای فریبنده توده ها جوهر اصلی ایدئولوژی های نجات بخش را می سازد و همین اعتقاد است که ریشه اندیشه های آزاد را می خشکاند و سنگ بنای استبداد سیاسی دیگری را شکل میدهد. به جرعت می توان تاکید نمود که ناسازه های فرهنگ سیاسی- اجتماعی و همبستگی شکننده محصول تداخل چنین ایده های مخرب است


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر