۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

(( کاش ... )) : شعری از ( کامران زارعی نیا )

مهر چونان ماه است وماه چون شبح
آهسته می خزد ماری درون سینه ام
که انتقام نسلها را بگیرد
به گناه چندمین پشت ،
تازیانه ها فرو می آیند.
پتک بر سرمان فرود آمده
و میخها در کف پا
چه کسی را می خوانند ؟
آی بره ها ی گمشده در صحرا ،
پیر ژنده پوشتان نک در کاخ است ،
های کشتی شکستگان ِ توفان ِ بلا ،
به انتظار کدامین پری نشسته اید ؟
مهر وماه هم تا گردیدند ؛
این چنین فرفره وار به گرداب فرو نرفته بودند .
پشتِ در ِ خیال به انتظار ِ سرابی و نه بیش ،
که در سکون ِ خویش ؛
غریبانه به غزلواره نشسته ایم .
غربت ِ عمیق ِ اندوهی چنان دهشتناک
که چاه ِ خشکی در دل ِ کویر،
به حالم می گریست .
کفاره ی هزاره چه سنگین است ومحنت زا ،
پشتم چون درختی که گرفتار توفان است
خم شده
دینگ ،
دانگ ،
دینگ ،
صدای ناقوس می آید
کاش صدای مرگ ِ هزاره باشد
کاش مردگان به ضیافتشان دعوتم کنند ،
کاش ...
کاش ...
( کامران زارعی نیا )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر