۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

کامران زارعی نیا : ( رستاخیز )

از وبلاگ : پرواز ترانه
من مرده بودم ،
و چکاوکی در مرگم مرثیه نخواند ،
من مرده بودم،
و کسی بر گورم ترانه ای نه سرود ،
من مرده بودم ،
و زندگان خواب مرا آشفتند،
***
تو سرودی خواندی !
سرود سر زمینم را ؛
و من زنده شدم
پنداشتم دنیا به پایان رسیده
و اسرافیل است که در صور می دمد
آنگاه که زنده بودم چه دور می دانستم نفخ صور را ؛
و بدین سان مردم .
من به خاطر ترانه ای که نه سرودند و چکاوکی که نخواند ؛
زنده شدم.
من زنده شدم تا بسرایم زیباترین ترانه ام را،
نه به خاطر مردگان ؛
نه به خاطر شغادان و جلادان ،
به خاطر اشک های تو که در سوگ ِ سرزمین ات هدیه می کردی،
نه به خاطر سیاوش ،
نه به خاطر سهراب ،
به خاطر نوجوان گمنامی ؛
که گناهش جوانی بود ،
به خاطر سهراب ها ؛
به خاطر جهانگیر ها ؛
به خاطر گوشت هایی که نذر توپ و تفنگ می شوند ؛
به خاطر نوزادی که در گهواره گریه می کند !
به خاطر یقین کوچکی در مغز بزرگ تو ؛
و غم بزرگی در دل کوچک ات ،
به خاطر الهام ؛
به خاطر رؤیای تو در دریای دلت ،
به خاطر ستاره ای در کویر ،
به خاطر شمعی در باد ،
به خاطر نوری در تاریکی ؛
که راهنمای نواختران است !
نه به خاطر حماسه ؛
به خاطر گلبرگ کوچکی در توفان ،
نه به خاطر ناوها ،
نه به خاطر ناو شکن ها ،
به خاطر بلمی ؛
زورقی کوچک در گرداب ،
نه برای جاودانگی !
برای زیستن ؛
برای هستی ،
نه برای قهرمانی !
برای تلاش ؛
برای انسان بودن ،
نه برای پوچی ؛
تباهی ،
برای معنی شدن ؛
معنا یافتن ؛
معنی کردن ،
نه برای بیگانگی ؛
غریبی ؛
غربت ؛
بلکه برای یگانگی ؛
یکی شدن ؛
آشنایی ،
من به خاطر :
عشق های از یاد رفته ؛
و آرزوهای بر باد رفته ؛
زنده شدم .

منبع : سایت خود نویس

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر