۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

(( در سال گرد ندا ))

ندا آمد به خواب قاتل خویش
بگفت بر آن بسیجی با دل ریش :
که ای جان برادر ، خواهرت را
بکشتی از سر کین ، مار بد کیش
گناه من چه بوده ای برادر ؟
که باید غرق خون گردم کما بیش ؟
چه کردم من که بینم این مجازات ؟
چرا زنده نباشم من ازین بیش ؟
مگر دزدم ؟ مگر قتلی نمودم ؟
که کردی با گلوله قلب من ریش ؟
ندیدی صورت چون ماه من را ؟
نکردی از نگاهم شرم از خویش ؟
ندانی مادر تو وقت مردن
کند از زایش تو شرم از خویش ؟
ندارد قتل و کشتار جوانان
گناه و جرم در دین تو و کیش ؟
مگر در دین و آیین ات برادر
گناهی نیست قتل خواهر خویش ؟
به هنگامی که تو شلیک کردی
نکردی لحظه ای احساس تشویش ؟
گذشتم من ز خون خود برادر !
چه خواهی کرد با آه مادر خویش ؟
ندانی ملت باهوش ایران
نباشند چون مرادت ساده اندیش ؟
بگو بر رهبر و یاران : ببینید ،
سزای کار خود را بیش ازین پیش
( ترانه ) کار خود با این دعا کرد
تو مانی و خدا و کرده ی خویش !

( ک - ترانه )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر