«بدون نظارت به شیوهی دموکراتیک ابدن دلیلی نیست که هیچ حکومتی از قدرت سیاسی و اقتصادی خویش در راه مقاصدی به کلی مغایر آزادی شهروندان استفاده نکند.»
«کارل پوپر، جامعهی باز و دشمنانش ـ ترجمه ی عزتاله فولادوند»
هدف از نوشتن این مقاله نقد قدرت عدالت محور غیردموکراتیک است. قدرتی که با تعریف خاص خویش از عدالت و تبلیغ آن با ابزارهای رسانهای خویش و ایجاد مفهومی منفی از آزادی و برابر نهادن این مفهوم با مفاهیم تولیدی از جانب خویش همچون هرج و مرج، لیبرالیسم لجام گسیختهی اقتصادی، سرمایهداران مولد فقر، مفسدان اقتصادی عدالت گریز و دهها عنوان دیگردر جهت غالب کردن گفتمان مثلهشدهی عدالت به جامعهی خویش هستند. گفتمانی که با رسیدن فصل برداشت نتایج آن جز نتیجه معکوس یعنی از بین رفتن همان حداقلهای پیشینی زندگی، ایجاد شبکههای کنترل اجتماعی وسیع و تقلیل واقعیات اجتماعی به نوعی سیاهنمایی از جانب منتقدین، دشمنان و طبقات به ظاهر خطرناک و… چیزی عاید جامعه نمیگردد. در این مقال نقد قدرت عدالت محور غیردموکراتیک از دو بعد مدنظر قرار میگیرد:
۱) نوع نگاه قدرت به دولت مدرن و دموکراسی
۲)نوع نگاه قدرت به دانش، توسعه، عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر.
«از این پس، هرگاه کلمهی قدرت به کار برده میشود مقصود همان قدرت عدالت محور غیردموکراتیک است»
۱٫ نگاه قدرت به دولت مدرن و دموکراسی:
«دولت عالیترین مظهر رابطهی قدرت و حاکمیتی است که در همه جوامع وجود داشته است. مفهومی با معنای گسترده از نهادنهای قانونگذاری و اجرایی» (الف). نهادی که حق استفاده از قدرت مشروع را در جغرافیایی به نام کشور در اختیار دارد. نهادهای اجرایی، قانونگذاری، قضایی و امنیتی همه در دل مفهوم دولت جای میگیرند اما بحث اصلی در چگونگی رسیدن به این عالیترین نهاد ایجاد شده در یک جامعه است.
اما دولت دموکراتیک چیست؟ یکی از شاخصههای دولت دموکراتیک آن است که قدرتمندان در راس دولت با انتخاب مستقیم افراد جامعه به این نهاد دسترسی پیدا کنند اما آیا برگزاری انتخابات نشان از وجود دموکراسی است؟ اگر وجود صرف انتخابات نشان از وجود دموکراسی در جامعه نیست پس شاخصههای دموکراسی چیست؟
شاخصههای دموکراسی را میتوان به اختصار:
۱٫ مبتنی بودن حکومت بر آرا و افکار عمومی و مسوولیت در قبال مردم
۲٫ بیان افکار عمومی به شیوههای آزاد و آشکار و وجود ابزارهای مناسب برای آنها
۳٫ وجود امنیت برای افراد، پس از بیان نظرات و دیدگاههای خویش
۴٫حفظ نظر اکثریت و رعایت حقوق اقلیت
۵٫ وجود نهادهای مستقل از حکومت ـ احزاب، سندیکاها، انجمنها و…ـ
۶٫ دموکراسی مستلزم نسبیگرایی ارزشی و اخلاقی است و بنابراین هیچ گروهی حق ندارد در جایگاه حکومت هیچ فلسفه یا ایدئولوژی خاصی را بر گروههای دیگر تحمیل کند. (ب)
به عبارتی دیگر دموکراسی مقبول، نه دموکراسی حداقلی که دموکراسی لیبرالی حداکثری است.
قدرت، دموکراسی را میپذیرد اما نه به صورت حداکثری بلکه دموکراسی حداقلی و ابزارگونه میخواهد. در دموکراسی حداکثری، قوانین از مردم سرچشمه میگیرند و نظم اجتماعی با حفظ آزادیهای فردی، فردیت و شخصیت اعضای جامعه توامان میگردد. اما قدرت با انتخاب مردم بر صدر مینشیند و به خواستههای قدرت نسبت به خواستههای مردم اولویتی بیهمتا داده میشود.
با آزادی به عنوان مانعی در جهت نیل به عدالت به مرور و با ایجاد شبکهی پیچیدهی کنترل اجتماعی در جامعه مبارزه میگردد. قدرت با استفاده از بازارها و فنون و تکنولوژیهای سلطه و کنترل، که در بافت نهادهای اجتماعی میتند سعی در کنترل جامعه دارد. تولید مفاهیمی همچون هنجار و ناهنجاری، افراد به هنجار و مخوف و ایجاد نوعی اخلاق مطلق در جامعه در صدد تحکیم پایههای قدرت خویش با ابزارهای مدرن رسانهای بر میآید. در واقع این گفتمان بخشهایی از مدرنیته را که برای خود مفید میداند و باعث تحکیم قدرت خویش میگردد را تبلیغ میکند و بخشهایی را که در جوامع دموکراتیک لیبرالی باعث کنترل افراد جامعه بر قدرت میگردد را حذف میکند. آنان در حین نفی تمدن جدید از فواید آن همچون ترفندهای رسانه ای، انتخابات صوری، لوازم الزامی مدرن و … بهره مند میگردند.
چنین دولتی در جهت تولید مفاهیم جدید گام بر میدارد. عدالت منهای آزادی، دفع فساد، تولید مفهوم آزادی راستین بشری و انسانی منطبق بر غایتمندی تاریخی در مقابل آزادی سیاسی و جامعهی مدنی و کاذب پنداشتن آن، دفع فساد با تمرکز قدرت و بدون ایجاد طبقهی متوسط غیروابسته به دولت، دفاع از طبقات مستضعف بدون اجازهی متشکل شدن و تشکیل سندیکاها برای نیل به اهداف سیاسی و اقتصادی و…
قدرت از تمامی لوازم دولت مدرن دموکراتیک از قانون خودنوشته تا ابزار سرکوب استفاده می کند جز آزادی افراد در نقد قدرت.
«چنین قدرتی از عقلانیت قدرت دولت استفاده می کند: ۱٫تدبیر مملکت ۲٫تئوری پلیس» (ج)
تدبیر معضلات مملکت با گفتمان عدالت بدون آزادی و ایجاد امنیت با تئوری پلیس در جهت فرونشاندن تفکرات مخالف زیرا چنین گفتمانی از انقلابی آنی سخن میگوید. انقلابی در صورت برای مبارزه با فقر و در باطن جهت تحکیم قدرت خویشتن. این گفتمان با هر نوع خواستگاه تئوریکی که باشد عقلانیتی در جامعه ایجاد می کند که افراد جامعه احساس کنند که تنها شرط برقراری عدالت در جامعه وجود دولتی متمرکز چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اقتصادی است. این تنها دولت است که عدالت را توزیع میکند.
فوکو در نقد این تفکر میگوید: «به نظر من مفهوم عدالت یکی از تصوراتی است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادی و سیاسی، یا سلاحی برای مبارزه با قدرت اختراع شده و به کار رفته است».
اما اینجا عدالت هم برای رسیدن به قدرت و هم برای تحکیم قدرت به کار میرود.
قدرت، تکثر قدرت را عامل نفوذ مفسدان میداند و تمرکز قدرت را عامل برقراری عدالت و رفع تبعیض. اینجاست که عدالت مفهومی در جهت دست یازیدن به قدرت میگردد.
اصولن گفتمان عدالت منهای آزادی در کشورهایی رشد مییابد که دارای نوعی شکاف طبقاتی عمیق باشند و یا به تازگی به سمت توسعهی اقتصادی، آن هم نه مبتنی بر خصوصیسازی و تولید ثروت در جامعه بلکه مبتنی بر رانتهای اقتصادی و سیاسی دولتی، به افراد وابسته به دولتها حرکت کرده بدون آنکه به بیعدالتی، سقوط ارزشهای انسانی موجود در جامعه و اینکه توسعهی پایدار امریست که توسعهی سیاسی، اقتصادی و انسانی را با هم شامل میشود، توجه کند. اما گفتمان عدالت منهای آزادی، آزادی را نه قربانی عدالت که قربانی تحکیم قدرت خویش میکند.
قدرت خود را به مبارزهی با فقر گره میزند. در این میان گفتمان «جنگ با فقر» مورد استفاده قرار میگیرد. این گفتمان در چنین جوامعی از این جهت برای تحکیم قدرت، مفید و موثر می افتد که «۱٫باعث بسیج اکثریت نیروهای اجتماعی ۲٫خنثی کردن و یا محدود کردن مشاجرات سیاسی هنجار ۳٫ منتسب کردن نیروهای منتقد قدرت به مفهمومی بنام طبقات خطرناک به عنوان مانع داخلی اجرای عدالت و از بین بردن فقر ۴٫ایجاد مفهوم دشمن به عنوان مانع اجرای عدالت در سطح ملی و فراملی و عامل خارجی و ایجاد پیوند بین دشمن و طبقات خطرناک در جامعه میشود»(د)
معانی این طبقات گرایش جدی به جنایی کردن هر نوع منازعه و مقاومت اجتماعی با دشمن دارد. در این ارتباط، این یکی شدن نظری جنگ علیه فقر و کنش پلیسی قدرت بر سر راه همهی نیروهای دگرگون کنندهی اجتماعی مانع ایجاد میکند:
«ایجاد مفهوم دشمن و طبقات خطرناک در جامعه از جانب قدرت ایجاد وضعیتی شبیه به وضعیت استثنا میکند اما این بار وضعیت استثنا در جهت ایجاد عدالت و زدودن فقر.»(ه)
در چنین وضعیتی است که دموکراسی حداکثری به کنار گذارده میشود و جامعه در درون خود دچار نوعی بیثباتی میگردد و بیثباتی، وضعیت پلیسی را بازتولید میکند. مفهوم ایجاد شدهی جنگ علیه فقر به جای آنکه مفهومی برگرفته از علم اقتصاد گردد، نوعی تغییر جهت سیاسی میدهد و به عنوان بحثی امنیتی مطرح میگردد. این دشمن و طبقات خطرناک همیشه و در همه جا وجود دارند. پس وضعیت استثنا نیز همیشه و در همهی زمانها معنا مییابد، کنش پلیسی امنیتی گسترش مییابد و تعلیق دموکراسی برای همیشه توجیه میگردد و در پایان به این جملهی سیسرون میرسیم: «جمهوری از دست رفته است».
مراجع:
الف و ب ـ آموزش دانش سیاسی از حسین بشیریه
ج – خرد در سیاست، سیاست و عقل میشل فوکو
د و ه ـ انبوههی جنگ در عصر امپراطوری ، آنتونیو نگری، مایکل هارت
«کارل پوپر، جامعهی باز و دشمنانش ـ ترجمه ی عزتاله فولادوند»
هدف از نوشتن این مقاله نقد قدرت عدالت محور غیردموکراتیک است. قدرتی که با تعریف خاص خویش از عدالت و تبلیغ آن با ابزارهای رسانهای خویش و ایجاد مفهومی منفی از آزادی و برابر نهادن این مفهوم با مفاهیم تولیدی از جانب خویش همچون هرج و مرج، لیبرالیسم لجام گسیختهی اقتصادی، سرمایهداران مولد فقر، مفسدان اقتصادی عدالت گریز و دهها عنوان دیگردر جهت غالب کردن گفتمان مثلهشدهی عدالت به جامعهی خویش هستند. گفتمانی که با رسیدن فصل برداشت نتایج آن جز نتیجه معکوس یعنی از بین رفتن همان حداقلهای پیشینی زندگی، ایجاد شبکههای کنترل اجتماعی وسیع و تقلیل واقعیات اجتماعی به نوعی سیاهنمایی از جانب منتقدین، دشمنان و طبقات به ظاهر خطرناک و… چیزی عاید جامعه نمیگردد. در این مقال نقد قدرت عدالت محور غیردموکراتیک از دو بعد مدنظر قرار میگیرد:
۱) نوع نگاه قدرت به دولت مدرن و دموکراسی
۲)نوع نگاه قدرت به دانش، توسعه، عدالت اجتماعی و مبارزه با فقر.
«از این پس، هرگاه کلمهی قدرت به کار برده میشود مقصود همان قدرت عدالت محور غیردموکراتیک است»
۱٫ نگاه قدرت به دولت مدرن و دموکراسی:
«دولت عالیترین مظهر رابطهی قدرت و حاکمیتی است که در همه جوامع وجود داشته است. مفهومی با معنای گسترده از نهادنهای قانونگذاری و اجرایی» (الف). نهادی که حق استفاده از قدرت مشروع را در جغرافیایی به نام کشور در اختیار دارد. نهادهای اجرایی، قانونگذاری، قضایی و امنیتی همه در دل مفهوم دولت جای میگیرند اما بحث اصلی در چگونگی رسیدن به این عالیترین نهاد ایجاد شده در یک جامعه است.
اما دولت دموکراتیک چیست؟ یکی از شاخصههای دولت دموکراتیک آن است که قدرتمندان در راس دولت با انتخاب مستقیم افراد جامعه به این نهاد دسترسی پیدا کنند اما آیا برگزاری انتخابات نشان از وجود دموکراسی است؟ اگر وجود صرف انتخابات نشان از وجود دموکراسی در جامعه نیست پس شاخصههای دموکراسی چیست؟
شاخصههای دموکراسی را میتوان به اختصار:
۱٫ مبتنی بودن حکومت بر آرا و افکار عمومی و مسوولیت در قبال مردم
۲٫ بیان افکار عمومی به شیوههای آزاد و آشکار و وجود ابزارهای مناسب برای آنها
۳٫ وجود امنیت برای افراد، پس از بیان نظرات و دیدگاههای خویش
۴٫حفظ نظر اکثریت و رعایت حقوق اقلیت
۵٫ وجود نهادهای مستقل از حکومت ـ احزاب، سندیکاها، انجمنها و…ـ
۶٫ دموکراسی مستلزم نسبیگرایی ارزشی و اخلاقی است و بنابراین هیچ گروهی حق ندارد در جایگاه حکومت هیچ فلسفه یا ایدئولوژی خاصی را بر گروههای دیگر تحمیل کند. (ب)
به عبارتی دیگر دموکراسی مقبول، نه دموکراسی حداقلی که دموکراسی لیبرالی حداکثری است.
قدرت، دموکراسی را میپذیرد اما نه به صورت حداکثری بلکه دموکراسی حداقلی و ابزارگونه میخواهد. در دموکراسی حداکثری، قوانین از مردم سرچشمه میگیرند و نظم اجتماعی با حفظ آزادیهای فردی، فردیت و شخصیت اعضای جامعه توامان میگردد. اما قدرت با انتخاب مردم بر صدر مینشیند و به خواستههای قدرت نسبت به خواستههای مردم اولویتی بیهمتا داده میشود.
با آزادی به عنوان مانعی در جهت نیل به عدالت به مرور و با ایجاد شبکهی پیچیدهی کنترل اجتماعی در جامعه مبارزه میگردد. قدرت با استفاده از بازارها و فنون و تکنولوژیهای سلطه و کنترل، که در بافت نهادهای اجتماعی میتند سعی در کنترل جامعه دارد. تولید مفاهیمی همچون هنجار و ناهنجاری، افراد به هنجار و مخوف و ایجاد نوعی اخلاق مطلق در جامعه در صدد تحکیم پایههای قدرت خویش با ابزارهای مدرن رسانهای بر میآید. در واقع این گفتمان بخشهایی از مدرنیته را که برای خود مفید میداند و باعث تحکیم قدرت خویش میگردد را تبلیغ میکند و بخشهایی را که در جوامع دموکراتیک لیبرالی باعث کنترل افراد جامعه بر قدرت میگردد را حذف میکند. آنان در حین نفی تمدن جدید از فواید آن همچون ترفندهای رسانه ای، انتخابات صوری، لوازم الزامی مدرن و … بهره مند میگردند.
چنین دولتی در جهت تولید مفاهیم جدید گام بر میدارد. عدالت منهای آزادی، دفع فساد، تولید مفهوم آزادی راستین بشری و انسانی منطبق بر غایتمندی تاریخی در مقابل آزادی سیاسی و جامعهی مدنی و کاذب پنداشتن آن، دفع فساد با تمرکز قدرت و بدون ایجاد طبقهی متوسط غیروابسته به دولت، دفاع از طبقات مستضعف بدون اجازهی متشکل شدن و تشکیل سندیکاها برای نیل به اهداف سیاسی و اقتصادی و…
قدرت از تمامی لوازم دولت مدرن دموکراتیک از قانون خودنوشته تا ابزار سرکوب استفاده می کند جز آزادی افراد در نقد قدرت.
«چنین قدرتی از عقلانیت قدرت دولت استفاده می کند: ۱٫تدبیر مملکت ۲٫تئوری پلیس» (ج)
تدبیر معضلات مملکت با گفتمان عدالت بدون آزادی و ایجاد امنیت با تئوری پلیس در جهت فرونشاندن تفکرات مخالف زیرا چنین گفتمانی از انقلابی آنی سخن میگوید. انقلابی در صورت برای مبارزه با فقر و در باطن جهت تحکیم قدرت خویشتن. این گفتمان با هر نوع خواستگاه تئوریکی که باشد عقلانیتی در جامعه ایجاد می کند که افراد جامعه احساس کنند که تنها شرط برقراری عدالت در جامعه وجود دولتی متمرکز چه از لحاظ سیاسی و چه از لحاظ اقتصادی است. این تنها دولت است که عدالت را توزیع میکند.
فوکو در نقد این تفکر میگوید: «به نظر من مفهوم عدالت یکی از تصوراتی است که در جوامع مختلف به عنوان ابزار کسب قدرت اقتصادی و سیاسی، یا سلاحی برای مبارزه با قدرت اختراع شده و به کار رفته است».
اما اینجا عدالت هم برای رسیدن به قدرت و هم برای تحکیم قدرت به کار میرود.
قدرت، تکثر قدرت را عامل نفوذ مفسدان میداند و تمرکز قدرت را عامل برقراری عدالت و رفع تبعیض. اینجاست که عدالت مفهومی در جهت دست یازیدن به قدرت میگردد.
اصولن گفتمان عدالت منهای آزادی در کشورهایی رشد مییابد که دارای نوعی شکاف طبقاتی عمیق باشند و یا به تازگی به سمت توسعهی اقتصادی، آن هم نه مبتنی بر خصوصیسازی و تولید ثروت در جامعه بلکه مبتنی بر رانتهای اقتصادی و سیاسی دولتی، به افراد وابسته به دولتها حرکت کرده بدون آنکه به بیعدالتی، سقوط ارزشهای انسانی موجود در جامعه و اینکه توسعهی پایدار امریست که توسعهی سیاسی، اقتصادی و انسانی را با هم شامل میشود، توجه کند. اما گفتمان عدالت منهای آزادی، آزادی را نه قربانی عدالت که قربانی تحکیم قدرت خویش میکند.
قدرت خود را به مبارزهی با فقر گره میزند. در این میان گفتمان «جنگ با فقر» مورد استفاده قرار میگیرد. این گفتمان در چنین جوامعی از این جهت برای تحکیم قدرت، مفید و موثر می افتد که «۱٫باعث بسیج اکثریت نیروهای اجتماعی ۲٫خنثی کردن و یا محدود کردن مشاجرات سیاسی هنجار ۳٫ منتسب کردن نیروهای منتقد قدرت به مفهمومی بنام طبقات خطرناک به عنوان مانع داخلی اجرای عدالت و از بین بردن فقر ۴٫ایجاد مفهوم دشمن به عنوان مانع اجرای عدالت در سطح ملی و فراملی و عامل خارجی و ایجاد پیوند بین دشمن و طبقات خطرناک در جامعه میشود»(د)
معانی این طبقات گرایش جدی به جنایی کردن هر نوع منازعه و مقاومت اجتماعی با دشمن دارد. در این ارتباط، این یکی شدن نظری جنگ علیه فقر و کنش پلیسی قدرت بر سر راه همهی نیروهای دگرگون کنندهی اجتماعی مانع ایجاد میکند:
«ایجاد مفهوم دشمن و طبقات خطرناک در جامعه از جانب قدرت ایجاد وضعیتی شبیه به وضعیت استثنا میکند اما این بار وضعیت استثنا در جهت ایجاد عدالت و زدودن فقر.»(ه)
در چنین وضعیتی است که دموکراسی حداکثری به کنار گذارده میشود و جامعه در درون خود دچار نوعی بیثباتی میگردد و بیثباتی، وضعیت پلیسی را بازتولید میکند. مفهوم ایجاد شدهی جنگ علیه فقر به جای آنکه مفهومی برگرفته از علم اقتصاد گردد، نوعی تغییر جهت سیاسی میدهد و به عنوان بحثی امنیتی مطرح میگردد. این دشمن و طبقات خطرناک همیشه و در همه جا وجود دارند. پس وضعیت استثنا نیز همیشه و در همهی زمانها معنا مییابد، کنش پلیسی امنیتی گسترش مییابد و تعلیق دموکراسی برای همیشه توجیه میگردد و در پایان به این جملهی سیسرون میرسیم: «جمهوری از دست رفته است».
مراجع:
الف و ب ـ آموزش دانش سیاسی از حسین بشیریه
ج – خرد در سیاست، سیاست و عقل میشل فوکو
د و ه ـ انبوههی جنگ در عصر امپراطوری ، آنتونیو نگری، مایکل هارت
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر