۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

زیارتگه رندان جهان کجاست؟ شاملو، فروغ، فرخزاد، گلشیری، شجریان

امام‌‌زاده‌ای است در فاصله‌ی چهل کیلومتری تهران نزدیک اتوبان که اگربخواهیدبه قزوین بروید یا از استانهای شمالی ایران عازم تهران شده باشید، از جاده قابل رویت است. بارگاه امام‌زاده، تقلیدی است خام‌دستانه از معماری عصر صفویه. گنبدی فیروزه‌ای با مناره‌هایی بلند. راننده‌های اتوبوس وقتی از کنارش رد می‌شوند، صدای ضبط‌صوت را کم می‌کنند دستشان را روی سینه می‌گذارند و صلواتی می‌فرستند. ازدورهمه چیز عادی است. امام‌زاده‌ایست مثل هزاران امام‌زاده‌ی دیگر؛ اما اگرماشین راکناربزنیدو جلوتر بروید، توجه‌تان جلب می‌شود به چهره‌هایی که آنها را در هیچ امام‌زاده دیگری ندیده‌اید. بیشتر که دقت می‌کنید می‌بینید اکثر مردم نه به سمت امام‌زاده، بلکه به سمت گورستان آن می‌روند. پسران و دخترانی با چهرههای امروزی با گل‌های رُز و گلایل در دست. احتیاجی به پرس و جو نیست. فقط کافی است دنبالشان بروید. همه‌ی کسانی که از در امامزاده وارد می‌شوند و به سمت چپ می‌پیچند مسیرشان مشترک است. به مکان معهود که نزدیک می‌شوید متوجه می‌شوید که مردم دارند زیر لب چیزی زمزمه می‌کنند و بعد از گذشتن از چند پیچ و خم از دور می‌بینید که بالای قبر کسی ایستاده یا نشسته‌اند. بالای مزار غول زیبایی که غریق زلالی همه آب‌های جهان است (1)
احمد شاملو هیچگاه نامش در هیچ رسانه رسمی برده نشده. در هیچ کتاب درسی کلمه‌ای درباره‌ی او ننوشته‌اند. هیچ جایزه‌ای حق ندارد به نام او برگزار شود. مراسم بزرگداشتی برایش گرفته نمی‌شود. بسیاری از کتاب‌هایش بعد از سال‌ها در دوم خرداد مجوز انتشار گرفته‌اند. 10 سال از مرگش گذشته است و هر سال سنگ قبرش را می‌شکنند. با این حال مزار او در امام‌زاده طاهر کرج میعادگاه همیشگی انسان‌هایی است که عاشقانه دوستش دارند. از هر رده‌ی سنی آنجا می‌روند و شعر می‌خوانند. بعد بلند می‌شوند می‌روند کمی آن طرف‌تر و به همسایه‌هایش ادای احترام می‌کنند. به گلشیری، به مختاری، به پوینده، به احمد محمود. اسامی ممنوعه همه آنجایند، اسامی پنهان، اسامی ترس خورده. نام‌هایی که به زبان آوردنشان جرم است و این سوال پیوسته در ذهن‌ها تکرار می‌شود که “پس تو چگونه این همه تکثیر می‌شوی؟” (2)

صحنه‌ای مشابه این بار در تهران
در شمال شهر. بالاتر از میدان تجریش، گورستان خانوادگی هست که فروغ فرخزاد، شاعر ایرانی در آن دفن شده است. قبرستانی که باید التماس نگهبانش را کنید تا در را برایتان باز کند و بگذارد نیم ساعتی را آنجا بگذرانید. فضای عجیبی دارد. پری شاعران ایران آنجا زیر درختی در باغچه‌ای کوچک آرمیده است. باز هم تکرار صحنه‌ی بالاست. مردم می‌آیند و می‌روند. مردم می‌آیند و شعر می‌خوانند. بالای سر پری می‌ایستند و بلند، های های گریه می‌کنند.
فروغ فرخزاد 44 سال است که مرده. مدت‌ها پیش از انقلاب ایران. اما از او هم اسمی برده نمی‌شود.شعرهایش را از رادیو نمی‌خوانند و تازه چند وقت پیش بود که اعلام کردند نام فروغ فرخزاد از کتاب شاعران ایران و جهان حذف شده است! اما سطرهای شعر او بر زبان مردم تکرار می‌شود.حتی ستاد تبلیغاتی احمدی‌نژاد در تبلیغات ریاست جمهوری‌اش در سال 88 از شعر فروغ استفاده کرد (به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد). سطرهایی مثل: پرواز را به خاطر بسپار، پرنده مردنی است یا تنها صداست که می‌ماند را تقریبا همه‌ی ایرانی‌ها از برند و با این حال دولتی‌ها نه تنها او را به رسمیت نمی‌شناسند؛ بلکه گاه به دلیل وجود تصویرهای اروتیک در شعر او را فاحشه می‌خوانند.
و همچنان این سوال که “پس تو چگونه این همه تکثیر می‌شوی؟”

مرغ سحر و حنجره‌ی سحرآمیزش
در حال حاضر بزرگ‌ترین شخصیت فرهنگی و هنری ماست. بدون هیچ شک و تردیدی. خاطره‌ی جمعی ایرانیان سال‌هاست که با آهنگ‌های او زندگی می‌کند. مردم برای کنسرت‌هایش سر و دست می‌شکنند. از اعماق جان دوستش دارند. در دورافتاده‌ترین مناطق هم بانگ صدایش به گوش می‌رسد.اما صدا و سیما دیگر صدایش را پخش نمی‌کند. البته این یکی دیگر خودخواسته بوده. تا قبل از انتخابات کج دار و مریز نامی از او برده می‌شد. آنقدر در موسیقی فقیر بودند و آنقدر او بزرگ بود که نمی‌توانستند نادیده بگیرندش. بعد از انتخابات پشت مردم ایستاد. تصنیفی خواند در رثای مردمی که مسالمت‌آمیز اعتراض می‌کردند و بلافاصله فروش آلبوم جدیدش چند برابر شد. مردم از او حرف می‌زنند. بیشتر از همیشه و با صدای ربنای او در ماه رمضان افطار می‌کنند. هنرمندی که محبوب بود و محبوب‌تر شد. محمدرضا شجریان.
او را مقایسه کنید با علیرضا افتخاری و وضعیتی که این روزها دچارش شده است

آقا یک قهوه‌ی تلخ به من می‌دهی؟
بگذارید به خیابان‌ها برویم. کمی از هنرمندان بزرگ فاصله بگیریم و به علایق روزمره‌ی مردم سر بزنیم. این روزها هر جا که بروید با سی‌دی سریال مهران مدیری روبرو می‌شوید. روی کیوسک روزنامه فروشی‌ها، در سوپرمارکت‌ها، کتابفروشی‌ها. تقریبا همه جا و مردم هم عجیب آن را می‌خرند. یک قرار ناگفته بین مردم گذاشته شده تا سی‌دی سریال قهوه‌ی تلخ را بخرند تا مهران مدیری زمین نخورد. گیرم که این سریال خیلی هم چنگی به دل نزند. گیرم که مهران مدیری آدم پولداری باشد. مهم نیست همین که او پارسال کنار مردم ایستاد و صدا و سیما به همین خاطر سریالش را از تلویزیون پخش نکرد، کافی است. همین کافی است تا حمایتش کنند. در ایران کشوری که به نقض قانون کپی رایت مشهور است، مردم به هم می‌گویند: کپی‌اش نکنی! حتی نمی‌گذارم دست بزنی. برو و بخرش!
یا حتی یک دستبند سبز. با یک دست بند سبز می‌توانید دل مردم را به دست بیاورید. کاری که علی کریمی کرد و محبوب شد. با اینکه فوتبالیست بداخلاقی است. با اینکه خیلی وقت‌ها با بازی‌اش لج مردم را در می‌آورد اما چند هفته پیش وقتی از باشگاهش به اتهام روزه‌خواری اخراج شد، در اینترنت موجی به راه افتاد در حمایت از او. همه گفتند یادتان است او پارسال مقابل کره‌جنوبی چطور با شجاعت دستبند سبز بست؟ حالا وقتش است که ما از او حمایت کنیم.
مردم می‌فهمند. مردم با گوشت و پوست و استخوانشان لمس می‌کنند که در این شرایط طاقت فرسا چه کسی در کجا ایستاده است. با مردم بودن، برای مردم بودن و از مردم حرف زدن کار ساده‌ای نیست. کم هستند، خیلی کم هستند کسانی که یک عمر شرافت‌مندانه زندگی می‌کنند، درد مهجوری را به جان می‌خرند اما به وسوسه‌های قدرت پشت پا می‌زنند. در عوض صله‌ای که دریافت می‌کنند محبت است. مردم دوستشان دارند و در شرایط دشوار ملتی را پشت سر خود می‌بینند.

و باز هم به قول فروغ: و بدین سان است/که کسی می‌میرد/ و کسی می‌ماند.
(1) از احمد شاملو
(2) از محمد شمس لنگرودی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر