شاید پیداکردن ارتباط بین این اسامی برای خیلی از ما سخت باشد، «عبدالکریم سروش»، «محمدرضا شریفینیا»، «مهدیابریشمچی» و «محمدحیاتی» (از سران سازمانمجاهدینخلق)، «حسین صفارهرندی»، «سعید ابوطالب» (کارگردان سینما)، «محمد اصفهانی» (خواننده)، «غلامعلی حدادعادل»، «احمد مسجدجامعی» (وزیر ارشاد دولت محمدخاتمی)، «سید مجتبا واحدی» (سردبیر سابق روزنامهی آفتاب یزد)، «سید مجتبا خامنهای» (فرزند رهبر جمهوری اسلامی ایران)، «بهرام شفیع» (گزارشگر ورزشی)، «کمال خرازی» (وزیر امورخارجهی دولت «محمدخاتمی») البته صدها نام آشنای دیگر نیز جا مانده است. اینان تمامی از درسآموختگان «مدرسهی علوی» هستند، یکی از نخستین و مشهورترین مدارس مذهبی ایران.
ورود مدرنیته به ایران پیامدهای متعددی داشت و یکی از مشهودترین آنها عقبماندگی علمی، فرهنگی و سیاسی قشر مذهبی بود. آنها احساس میکردند که هر چه ابعاد حضور مدرنیسم و تکنولوژی در جامعهی ایران وسیعتر میشود، از دامنهی حضورشان در لایههای بالای تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی کاسته میشود. در تهران دهههای بیست و سی شمسی مدرسههایی همچون «البرز»، «هدف» و «خوارزمی» با جذب فرزندان طبقات مرفه جدید و متوسط تحصیلکرده و با رویکردی به تمامی غربی و مدرن و با تاکید بر ملیگرایی مشغول به کار بودند، که با موفقیت در کارشان توانسته بودند تربیتشدگان خویش را در حوزههای مختلف همچون سیاست، هنر، اقتصاد و فرهنگ وارد هرم قدرت و تاثیرگذاری جامعه کنند.
بدین علت بود که لزوم ایجاد مدارس آموزشی مدرن به سبک غربی ولی با گرایش کاملن مذهبی که علوم جدید را در کنار علوم قدیمهی مذهبی آموزش دهند در میان قشر مذهبیسنتی درک شد و این اندیشه سنگ بنایی شد برای ایجاد مدارسی از این نوع. سیاست آموزشی در این مدارس به گونهای بود که در علوم دینی معلمهایی به کار گمارده شوند که در عین حال که دانشآموختهی حوزههای سنتی علمیه هستند با علوم انسانی غربی هم ناآشنا نباشند. از سوی دیگر برای آموزش علوم جدید همچون ریاضی، فیزیک و شیمی مدرسینی برگزیده شوند که با وجود تخصص در اینگونه رشتهها به کارآمدی دین در دنیای مدرن و عدم تضاد علم و دین پایبند باشند.
در چنین شرایط، دیدگاه و رویکردی، مدرسهی علوی که از نامش نیز وابستگی و گرایش فکریاش نمایان بود بهوسیله «علیاصغر کرباسچیان» در سال ۱۳۳۵ پایهگذاری شد و بعد «رضا روزبه» و «شیخهادی تهرانی» (معروف به حاجمقدس) به مسوولان مدرسه اضافه شدند. در واقع کرباسچیان مورد تایید حوزویان، هادی تهرانی از معتمدان بازار و تامینکننده مالی و روزبه که تحصیلکردهی فیزیک بود به نمایندگی از متدینان دانشآموختهی علوم جدید در این مجموعه حضور داشتند. دانشآموزان این مدرسه را بیشتر فرزندان بازاریان متمولی تشکیل میدادند که از فرستادن فرزندان خود به مدارس جدید به سبک غربی هراس داشتند، ترسی از سر زدوده شدن باورهای دینی و سنتی. این مدرسه در شرایطی وارد کارزار رقابت علمی با مدارس مشهوری چون «البرز»، «خوارزمی» و «هدف» شد که تا قبل از آن هیچ کس به امید موفقیت و درخشش علمی و ورود به مدارج بالای دانشگاهی فرزندان خود را روانه مدارس مذهبی نمیکرد، اما علوی قصد داشت تا شاگردانی تربیت کند که بتوانند برای ورود و تحصیل در مقاطع بالای تحصیلی با دانشآموختگان مدارس مدرن رقابت کنند. با این رویکرد مدیران این مرکز آموزشی سعی میکردند تا حد امکان شاگردانشان را از ورود به کشمکشها و فعالیتهای سیاسی باز دارند کاری که میتوان به جرات گفت که در دههی اول بهطور کامل در آن موفق بودند.
شرایط در دهه دوم کاری آنان یکسر متفاوت بود، وقایع پس از خرداد ۱۳۴۲، روابط پنهان و آشکار دانشآموزان و برخی مدرسان این مجموعه با «انجمن حجتیهمهدویه» یا همان « انجمن ضدبهایت» و حضور تعدادی از متدینان تحصیلکرده همچون «یداله سحابی» و «مهدی بازرگان» در فعالیتهای سیاسی، باعث شد برخی از دانشآموزان این مدرسه نیز به تدریج وارد فعالیتهای سیاسی شوند. با تمام این مشکلات باز هم ادارهکنندگان این مرکز توانستند با حفظ فاصلهی خود از بازیها و درگیریهای سیاسی روز از دچار شدن این مدرسه به سرنوشت دیگر مدرسههای مذهبی همچون «رفاه» و «کمال» که توسط حکومت تعطیل شده بودند، جلوگیری بهعمل آورند.
این مدرسه با سختگیریهای آموزشی در دو حیطهی شعایرمذهبی و دروسنوین توانست تعدادی فراوانی از فارغالتحصیلان خود را به رشتههایی همچون مهندسی و پزشکی بفرستد که بعدها از ارکان حکومتی شدند، که این مدرسه اگر نگوییم مخالف ایجاد آن بود تلاش زیادی هم برای شکلگیری آن نکرده بود. پس از تشکیل جمهوریاسلامی و با ایجاد دولت موقت، گرچه غالب افراد آنرا اشخاصی مانند اعضای «نهضتآزادی» تشکیل میدادند که گرایشات مذهبی روشنی داشتند، اما عدم اعتقاد آنها برای استفاده از دستورات فقهی و حکومتی اسلام در اداره جامعه، به مذاق روحانیان سنتی و انقلابیون چپ خوش نیامد و زمینههای سقوط آنها فراهم و پس از مدتی به تدریج از تمامی مناسب دولتی کنار گذاشته شدند.
در این دوره بود که با ایجاد خلا مدیریتی و نبود مدیران لازم برای اداره جامعه، زمینه برای حضور دانشآموختگان دیروز مدرسهی علوی که بیشترشان امروز فارغالتحصیلان دانشگاههای آمریکایی و اروپایی بودند، فراهم شد و آنان یکی پس از دیگری در مناسب سیاسی و فرهنگی کار را بهدست گرفتند. که از این میان میتوان به افرادی همچون «حسن غفوریفرد»، «عبدالکریم سروش»، «کمالخرازی»، «محمدعلی نجفی»، «محمد نهاوندیان»، «محمود قندی» و «محمدمهدی مفتح» اشاره کرد. گرچه که بسیاری از این نامها همچون دکتر سروش خود بعدها از منتقدان نظام جمهوریاسلامی و روشهای مدیریتی آن بر مبنای شریعت شدند.
پس از دههی نخست انقلاب و با به چالشکشیده شدن جدی نظریه اسلام حکومتی و سست شدن اندیشه توانایی فقه در ادارهی جامعه، حتا از سوی مذهبیها، فلسفهی وجود و ایجاد چنین مدارسی زیر سوال رفت و از محبوبیت آنها در جامعه به شدت کاسته شد و این موسسات را از رونق انداخت. حال باید دید که طرفداران چنین اندیشهای یعنی تربیت افراد مذهبی در سیستمی گلخانهای و با تربیتهای خاص دینی با شکست نظریههایشان چه جایگزین تازهای برای آن در جامعهیجوان و رو به تحول ایران خواهند داشت.
ورود مدرنیته به ایران پیامدهای متعددی داشت و یکی از مشهودترین آنها عقبماندگی علمی، فرهنگی و سیاسی قشر مذهبی بود. آنها احساس میکردند که هر چه ابعاد حضور مدرنیسم و تکنولوژی در جامعهی ایران وسیعتر میشود، از دامنهی حضورشان در لایههای بالای تصمیمگیری سیاسی و اجتماعی کاسته میشود. در تهران دهههای بیست و سی شمسی مدرسههایی همچون «البرز»، «هدف» و «خوارزمی» با جذب فرزندان طبقات مرفه جدید و متوسط تحصیلکرده و با رویکردی به تمامی غربی و مدرن و با تاکید بر ملیگرایی مشغول به کار بودند، که با موفقیت در کارشان توانسته بودند تربیتشدگان خویش را در حوزههای مختلف همچون سیاست، هنر، اقتصاد و فرهنگ وارد هرم قدرت و تاثیرگذاری جامعه کنند.
بدین علت بود که لزوم ایجاد مدارس آموزشی مدرن به سبک غربی ولی با گرایش کاملن مذهبی که علوم جدید را در کنار علوم قدیمهی مذهبی آموزش دهند در میان قشر مذهبیسنتی درک شد و این اندیشه سنگ بنایی شد برای ایجاد مدارسی از این نوع. سیاست آموزشی در این مدارس به گونهای بود که در علوم دینی معلمهایی به کار گمارده شوند که در عین حال که دانشآموختهی حوزههای سنتی علمیه هستند با علوم انسانی غربی هم ناآشنا نباشند. از سوی دیگر برای آموزش علوم جدید همچون ریاضی، فیزیک و شیمی مدرسینی برگزیده شوند که با وجود تخصص در اینگونه رشتهها به کارآمدی دین در دنیای مدرن و عدم تضاد علم و دین پایبند باشند.
در چنین شرایط، دیدگاه و رویکردی، مدرسهی علوی که از نامش نیز وابستگی و گرایش فکریاش نمایان بود بهوسیله «علیاصغر کرباسچیان» در سال ۱۳۳۵ پایهگذاری شد و بعد «رضا روزبه» و «شیخهادی تهرانی» (معروف به حاجمقدس) به مسوولان مدرسه اضافه شدند. در واقع کرباسچیان مورد تایید حوزویان، هادی تهرانی از معتمدان بازار و تامینکننده مالی و روزبه که تحصیلکردهی فیزیک بود به نمایندگی از متدینان دانشآموختهی علوم جدید در این مجموعه حضور داشتند. دانشآموزان این مدرسه را بیشتر فرزندان بازاریان متمولی تشکیل میدادند که از فرستادن فرزندان خود به مدارس جدید به سبک غربی هراس داشتند، ترسی از سر زدوده شدن باورهای دینی و سنتی. این مدرسه در شرایطی وارد کارزار رقابت علمی با مدارس مشهوری چون «البرز»، «خوارزمی» و «هدف» شد که تا قبل از آن هیچ کس به امید موفقیت و درخشش علمی و ورود به مدارج بالای دانشگاهی فرزندان خود را روانه مدارس مذهبی نمیکرد، اما علوی قصد داشت تا شاگردانی تربیت کند که بتوانند برای ورود و تحصیل در مقاطع بالای تحصیلی با دانشآموختگان مدارس مدرن رقابت کنند. با این رویکرد مدیران این مرکز آموزشی سعی میکردند تا حد امکان شاگردانشان را از ورود به کشمکشها و فعالیتهای سیاسی باز دارند کاری که میتوان به جرات گفت که در دههی اول بهطور کامل در آن موفق بودند.
شرایط در دهه دوم کاری آنان یکسر متفاوت بود، وقایع پس از خرداد ۱۳۴۲، روابط پنهان و آشکار دانشآموزان و برخی مدرسان این مجموعه با «انجمن حجتیهمهدویه» یا همان « انجمن ضدبهایت» و حضور تعدادی از متدینان تحصیلکرده همچون «یداله سحابی» و «مهدی بازرگان» در فعالیتهای سیاسی، باعث شد برخی از دانشآموزان این مدرسه نیز به تدریج وارد فعالیتهای سیاسی شوند. با تمام این مشکلات باز هم ادارهکنندگان این مرکز توانستند با حفظ فاصلهی خود از بازیها و درگیریهای سیاسی روز از دچار شدن این مدرسه به سرنوشت دیگر مدرسههای مذهبی همچون «رفاه» و «کمال» که توسط حکومت تعطیل شده بودند، جلوگیری بهعمل آورند.
این مدرسه با سختگیریهای آموزشی در دو حیطهی شعایرمذهبی و دروسنوین توانست تعدادی فراوانی از فارغالتحصیلان خود را به رشتههایی همچون مهندسی و پزشکی بفرستد که بعدها از ارکان حکومتی شدند، که این مدرسه اگر نگوییم مخالف ایجاد آن بود تلاش زیادی هم برای شکلگیری آن نکرده بود. پس از تشکیل جمهوریاسلامی و با ایجاد دولت موقت، گرچه غالب افراد آنرا اشخاصی مانند اعضای «نهضتآزادی» تشکیل میدادند که گرایشات مذهبی روشنی داشتند، اما عدم اعتقاد آنها برای استفاده از دستورات فقهی و حکومتی اسلام در اداره جامعه، به مذاق روحانیان سنتی و انقلابیون چپ خوش نیامد و زمینههای سقوط آنها فراهم و پس از مدتی به تدریج از تمامی مناسب دولتی کنار گذاشته شدند.
در این دوره بود که با ایجاد خلا مدیریتی و نبود مدیران لازم برای اداره جامعه، زمینه برای حضور دانشآموختگان دیروز مدرسهی علوی که بیشترشان امروز فارغالتحصیلان دانشگاههای آمریکایی و اروپایی بودند، فراهم شد و آنان یکی پس از دیگری در مناسب سیاسی و فرهنگی کار را بهدست گرفتند. که از این میان میتوان به افرادی همچون «حسن غفوریفرد»، «عبدالکریم سروش»، «کمالخرازی»، «محمدعلی نجفی»، «محمد نهاوندیان»، «محمود قندی» و «محمدمهدی مفتح» اشاره کرد. گرچه که بسیاری از این نامها همچون دکتر سروش خود بعدها از منتقدان نظام جمهوریاسلامی و روشهای مدیریتی آن بر مبنای شریعت شدند.
پس از دههی نخست انقلاب و با به چالشکشیده شدن جدی نظریه اسلام حکومتی و سست شدن اندیشه توانایی فقه در ادارهی جامعه، حتا از سوی مذهبیها، فلسفهی وجود و ایجاد چنین مدارسی زیر سوال رفت و از محبوبیت آنها در جامعه به شدت کاسته شد و این موسسات را از رونق انداخت. حال باید دید که طرفداران چنین اندیشهای یعنی تربیت افراد مذهبی در سیستمی گلخانهای و با تربیتهای خاص دینی با شکست نظریههایشان چه جایگزین تازهای برای آن در جامعهیجوان و رو به تحول ایران خواهند داشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر